جلایر سینه پر سوز دارد
وطن در تکیه نوروز دارد
کند هر روز و شب یک اشرفی صرف
سوای قیمت فرش و مس و ظرف
زمستان است و درها پرده خواهند
اروسیهای کاغذ کرده خواهند
زغال و هیمه و یوشن گران است
کلک جفتی به یک صاحبقران است
کرای حجره و اصطبل خواهند
که از مابعد و از ماقبل خواهند
نباشد در کف اکنون پول نقدی
که باری حل شود از صُرّه عقدی
به چو خط سنگک از خباز گیرم
پیازی با هزاران ناز گیرم
پنیر تند و تیزی هم چو تیزاب
که سنگ و روی و آهن را کند آب
ادام نان کنم، در هر سحرگاه
خورم نان، و کَنَم جان، و کشم آه!
جلایر زادهها آبگوش خواهند
یتیمان رخت و بالاپوش خواهند
سه شاهی کاسه از پیتی پز آرد
دو عباسی ز کرباسی گز، آرد
ز هر گز یک گره بزاز دزدد
مَرَق از کاسه پیتیساز دزدد
سه کمچه آب لای اندود پیسه
به هر یک رفته یک شاهی ز کیسه
برای کودکان آرد یتیمی
که خود نوشد از آن در راه نیمی
همه بیگانه ز انصافاند اصناف
چه بزاز و چه بقال و چه علاف
خوشا آنان که از بز کهره گیرند
نه از قصاب پیه و شَهرِه گیرند
امان از یاد دوشاب ملایر
که آرد آب در کام جلایر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.