قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۴

جلایر سینه پر سوز دارد

وطن در تکیه نوروز دارد

کند هر روز و شب یک اشرفی صرف

سوای قیمت فرش و مس و ظرف

زمستان است و درها پرده خواهند

اروسی‌های کاغذ کرده خواهند

زغال و هیمه و یوشن گران است

کلک جفتی به یک صاحبقران است

کرای حجره و اصطبل خواهند

که از مابعد و از ماقبل خواهند

نباشد در کف اکنون پول نقدی

که باری حل شود از صُرّه عقدی

به چو خط سنگک از خباز گیرم

پیازی با هزاران ناز گیرم

پنیر تند و تیزی هم چو تیزاب

که سنگ و روی و آهن را کند آب

ادام نان کنم، در هر سحرگاه

خورم نان، و کَنَم جان، و کشم آه!

جلایر زاده‌ها آبگوش خواهند

یتیمان رخت و بالاپوش خواهند

سه شاهی کاسه از پیتی پز آرد

دو عباسی ز کرباسی گز، آرد

ز هر گز یک گره بزاز دزدد

مَرَق از کاسه پیتی‌ساز دزدد

سه کمچه آب لای اندود پیسه

به هر یک رفته یک شاهی ز کیسه

برای کودکان آرد یتیمی

که خود نوشد از آن در راه نیمی

همه بیگانه ز انصاف‌اند اصناف

چه بزاز و چه بقال و چه علاف

خوشا آنان که از بز کهره گیرند

نه از قصاب پیه و شَهرِه گیرند

امان از یاد دوشاب ملایر

که آرد آب در کام جلایر