گنجور

 
قائم مقام فراهانی

جلایر قرض او بی حد و مر، شد

ز سرما حالتش از سگ بتر شد

جلایر تا زنخ در زیر قرض است

ز سرما تا سحر هر شب به لرز است

چرا شه زاده از حالش خبر نیست

به فکر کودکان در به در نیست؟

جلایر هر چه گوید راست گوید

تمامی بی کم و بی کاست گوید

جلایر زاده عبد زر خریدی است

که این جا آمده بهر امیدی است

نه شه زاده به درگاهش طلب کرد

نه او ناخواسته ترک ادب کرد

اگر من پیر هستم او جوان است

سزای خدمت این آستان است

نه نا اصل و نه اوباش است این طفل

نه هر جا آش، فراش است این طفل

چرا باید که درکنجی بیفتد؟

چو گیلانی که از پنجی بیفتد

طمع دارد زلطف شاه زاده

که گردد شفقتش بروی زیاده

الهی تا جهان پاینده باشد

پس از هر رفتنی آینده باشد،

رود ادبار، آید بخت و اقبال

به هر روز و به هر ماه و به هر سال

برای چاکران شاه زاده

که بادا عمر و دولتشان زیاده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode