گنجور

 
قاآنی

آوخ آوخ که مرگ نگذارد

که کس اندر جهان زید جاوید

نه ز بهمن گذشت نز دارا

نه فریدون گذاشت نه جمشید

چون وزد باد او به گلشن بود

نخل تن بی‌ثمر شود چون بید

سپس رفتگان بسی دیدیم

جنبش تیر و گردش‌ ناهید

نیز بی‌ ما بسی بخواهد تافت

جرم مهتاب و قرصهٔ خورشید

شکر یزدان که مهر آل رسول

دهدم بر خلود نفس نوید

به امید بزرگ بارخدای

بگسلانیده‌ام ز خلق امید

چه ازینم که روزگار سیاه

نامه گو باش روز حشر سپید