گنجور

 
قاآنی

آوخ آوخ که مرگ نگذارد

که کس اندر جهان زید جاوید

نه ز بهمن گذشت نز دارا

نه فریدون گذاشت نه جمشید

چون وزد باد او به گلشن بود

نخل تن بی‌ثمر شود چون بید

سپس رفتگان بسی دیدیم

جنبش تیر و گردش‌ ناهید

نیز بی‌ ما بسی بخواهد تافت

جرم مهتاب و قرصهٔ خورشید

شکر یزدان که مهر آل رسول

دهدم بر خلود نفس نوید

به امید بزرگ بارخدای

بگسلانیده‌ام ز خلق امید

چه ازینم که روزگار سیاه

نامه گو باش روز حشر سپید

 
 
 
رودکی

گاو مسکین ز کید دمنه چه دید؟

وز بد زاغ بوم را چه رسید؟

کسایی

کوی و جوی از تو کوثر و فردوس

دل و جامه ز تو سیاه و سپید

رخ تو هست مایهٔ تو، اگر

مایهٔ گازران بود خورشید

ناصرخسرو

چون همی بوده‌ها بفرساید

بودنی از چه می‌پدید آید؟

زانکه او بوده نیست و سرمدی است

کانچه بوده شود نمی‌پاید

وانچه نابوده نافزوده بود

[...]

مسعود سعد سلمان

پرده گل همه صبا بدرید

کرد چهره به شرم شرم پدید

ابر پوشید روی ماه وز برق

رایت روی ماه بدرخشید

با صیادوار دست گشاد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه