گنجور

 
قاآنی

به رنگ و بوی جهانی نه بلکه بهتر از آنی

به حکم آنکه جهان پیر‌ گشته و تو جوانی

ستاره‌ای نه مهی نه فرشته‌ای نه گلی نه

که هرچه گویمت آنی چو بنگرم به از آنی

که‌ گفت راحت روحی نه راحتی که بلایی

که گفت جوشن جانی نه جوشنی که سنانی

ز خط و خال تو بردم‌‌ گمان که آهوی چینی

چو پنجه با تو زدم دیدمت که شیر ژیانی

فتد که آیی و بنشینی و می آرم و نوشی

به پای خیزی و بوسی دهّی و جان بستانی

جهان به‌روی تو تازه است و جان به بوی تو زنده

جهان جان تویی امروز از آنکه جان جهانی

همین نه آفت شهری که آفت دل و دینی

همی نه فتنهٔ ملکی که فتنهٔ تن و جانی

ترا ذخیرهٔ راحت شمردم از همه عالم

چو نیک‌دیدمت آخر نیی ذخیره زیانی

امان خلق نیی از برای خلق عذابی

بهار عیش نیی در فنای عیش خزانی

به نام ماه زمینی به بام مهر سپهری

ز روی باغ جنانی به خوی داغ جهانی

به قهر گفتمش آخر صبور بی‌تو نشینم

به خنده‌ گفت صبوری ز چون منی نتوانی

خلاف شرط ادب هست ورنه همچو اسیران

به سوی خود کشمت با کمند جذب نهانی

منم حجاب ره تو چه باشد ار ز عنایت

مرا ز من برهانی به خویشتن برسانی

تو ای ستارهٔ خاکی ز چهر پرده برافکن

که پردهٔ مه و خورشید و اختران بدرانی

چگونه در سخن آید حدیث روی نکویت

که حدّ حسن تو برتر بود ز درک معانی

ز بیخودی شبی آخر دو طرهٔ تو بگیرم

بخایمت لب ‌و دندان چنانچه دیده و دانی

کتاب شعر تو قاآنی ار بجوی نهد کس

ز آب یک دو قدم بیشر رود ز روانی

 
 
 
عطار

کجایی ای دل و جانم مگر که در دل و جانی

که کس نمی‌دهد از تو به هیچ جای نشانی

به هیچ جای نشانی نداد هیچ کس از تو

نشانی از تو کسی چون دهد که برتر از آنی

عجب بمانده‌ام از ذات و از صفات تو دایم

[...]

امامی هروی

دلم ز روح سحرگه سوال کرد به لفظی

چنانکه آب خجل گشت از او به گاه روانی

که چیست در همه عالم به طبع موجب صحت

که کیست در همه گیتی سجود حاتم ثانی

جواب داد دلم را که ای بر اسب تفکر

[...]

مولانا

ببرد عقل و دلم را براق عشق معانی

مرا بپرس کجا برد آن طرف که ندانی

بدان رواق رسیدم که ماه و چرخ ندیدم

بدان جهان که جهان هم جدا شود ز جهانی

یکی دمیم امان ده که عقل من به من آید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی

جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی

به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت

که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی

مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

چو تازه کرد جهان نوبهار و رفت خزانی

تهی‌ست دستم ساقی بیار باده که جانی

وگر چو دستِ من است ای پسر تهی شده مشکت

دو اسبه از پیِ می شاید ار الاغ دوانی

چه گونه فوت توان کرد خاصه موسمِ گل‌ها

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه