گنجور

 
کمال خجندی

خاک پایت دوست دارد روی من

نیست عیب ای دوستان حب الوطن

خاک گشتم این سخن چندان رقیب

در دهن داری که خاکت در دهن

آرزوی ماست زلفت بشکنش

در جهان یک آرزوی ما شکن

گفته دیگر نسوزم جان تو

جان من دیگر چه باشد سوختن

کاری برای من خسم تو آنشی چند انتظار

در دل من ز انتظار آتش مزن

ای رفیب ار چشمم از سر بر کنی

چشم ازو گر بر کنم چشمم بکن

عقل و دل گفتم که دزدید از کمال

زیر لب خندان چه دانم گفت من

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode