گنجور

 
فضولی

میان سگ و گربه شبی نزاع افتاد

به گربه گفت سگ ای کاسه لیس لقمه شمار

تویی که نیست ترا بویی از طریق ادب

تویی که نیست ترا جز طریق دزدی کار

نمی شود که کسی لقمه برد به دهن

که از طمع نبری راحتش به ناله زار

چراست این همه عزت ترا به این همه عیب

که می کشند ترا خلق متصل به کنار

شریک خوانی و هم خواب بستر و بالین

رفیق مجلس و مقبول هر پری رخسار

منم که فایده ها می رسد ز من شب و روز

حراست است مرا شب شعار و روز شکار

وفا شعار منست و ادب طریقه من

بر آستانه مرا منزلست لیل و نهار

وسیله چیست که تو داخلی و من خارج

تو گوشت می خوری و استخوان من افگار

گناه من چه شد و وز هنر چه هست ترا

که گفته اند ترا طاهر و مرا مردار

به مجلس علما تو انیس و من از دور

به محفل فضلا تو عزیزی و من خوار

ز روی طعنه چنین گفت گربه خاموش

که ای درنده بی زینهار بد کردار

به میهمان و گدا متصل جدل داری

به هر غریب مدام از تو می رسد آزار

به خیر اهل سعادت تو می شوی مانع

بدین روش که تویی کام دل امید مدار

گمان مبر که به سرمنزل مراد رسی

مکن خیال که کردی ز عمر برخوردار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode