چو از غم کنم چاک پیراهنم را
ز مردم کند اشک پنهان تنم را
چه سان با قد خم کنم عزم کویش
گرفتست خار مژه دامنم را
غمت دانه ها می فشاند ز چشمم
بباد فنا می دهد خرمنم را
نیامد ز دست تو ای من غلامت
که در طوق ساعد کشی گردنم را
ز هر سو ره آرزو بست بر من
سرشکم که بگرفت پیرامنم را
مبین محتسب تند در ساغر می
مکن تیره آیینه روشنم را
ز غم مرده ام ماتم خویش دارم
فضولی ملامت مکن شیونم را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو افکنده ببیند در خون تنم را
کنید آفرین ترک صید افکنم را
نیاید گر از دیده سیلی دمادم
که شوید ز آلودگی دامنم را
ور از خاک آتش علم برنیاید
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.