دلا آن به که چون با خوب رویان همنشین باشی
نباشی غافل از ایام دوری دوربین باشی
مرا ای اشک هر دم پیش مردم می کنی رسوا
نمی خواهم ترا مطلق که در روی زمین باشی
مرا ای چرخ می خواهی کز آن مه دور گردانی
چه کین است این که با من بسته تا کی برین باشی
ترا در خون دل کردم نهان ای مردم دیده
که چون بر من شبیخون آورد غم در کمین باشی
دلم را آتش اندوه خواهد سوخت می دانم
مشو غافل چو ساکن در دل اندوهگین باشی
تنم را پر کن از پیکان که چون آیی درون دل
ز هر آفت که باشد در حصار آهنین باشی
فضولی گرچه رسوایی مجو تدبیر کار از کس
چه چاره چون ترا تقدیر می خواهد چنین باشی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به دنیا پشت پا زن تا شه روی زمین باشی
وز آن دل کز جهانش کنده ای صاحب نگین باشی
قضا را نیست پروایی ز شادی و غم دلها
چرا تا می توان خرسند بود، اندوهگین باشی؟
در اندام تو صورت بسته از بس معنی خوبی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.