گنجور

 
فضولی

ما چه کردیم چه گفتیم چه دیدی چه شنیدی

که ما ز قطع نظر کردی و پیوند بریدی

بتو گفتم مشنو در حق من قول رقیبان

آه ازین غم که شنیدی سخن من نشنیدی

بی تو فریاد کنان جان بسپردم بعیادت

نرسیدی بسر من نه بفریاد رسیدی

حال من گشت ز نادیدن زلف تو پریشان

این پریشانی دیگر که تو این حال ندیدی

رغبت شیوه ناخوب ز خوبان چه مناسب

تو که خوبی نه خوش است این که ره جور بریدی

نکشیدند مگر بار تو ای مه که بدین سان

دامن از صحبت احباب بصد ناز کشیدی

عاقبت یار جفاکار وفا کرد فضولی

یافتی آن چه دمادم ز خدا می‌طلبیدی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

چو به شهر تو رسیدم تو ز من گوشه گزیدی

چو ز شهر تو برفتم به وداعیم ندیدی

تو اگر لطف گزینی و اگر بر سر کینی

همه آسایش جانی همه آرایش عیدی

سبب غیرت توست آنک نهانی و اگر نی

[...]

سعدی

نجس ار پیرهن شبلی و معروف بپوشد

همه دانند که از سگ نتوان شست پلیدی

گرگ اگر نیز گنهکار نباشد به حقیقت

جای آنست که گویند که یوسف تو دریدی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه