گنجور

 
فضولی

در دیده نور در تن جان عزیز مایی

اما چه سود خود را هرگز نمی نمایی

بسیاری رقیبان از بی مثالی تست

کم نیست این که باشد شهری و مه لقایی

جز نام دلنوازی ورد زبان ندارم

قانون نیم که خیزد از هر رکم صدایی

ماه فلک مثالم خوی دگر گرفته

نازل شده است بر من از آسمان بلایی

در هر دعا برنگی دیدم جفایی از تو

خاصیتی است بی شک در ضمن هر دعایی

دل جست راه عشقت جان خواست خاک پایت

هر یک گرفته راهی هر یک فتاده جایی

نه حقه فلک را بر هم زدم فضولی

در هیچ جا ندیدم درد ترا دوایی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode