گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

فریاد از این جفا که من از یار می کشم

اندک همی شمارم و بسیار می کشم

خاکم که کوب می خورم و پست می شوم

مورم که رنج می برم و بار می کشم

گر از جفای او دلم افگار می شود

بازش هم اندرین دل افگار می کشم

همسایه می بسوزد و فریاد می کند

زان ناله ها که من پس دیوار می کشم

بر یار هم جفا بود، ار گویمش به روی

جوری که من ز یار جفا کار می کشم

در ذکر او چه منع ز فریاد، آخرش

پیکانست کز جگر، نه ز پا، خار می کشم

روشن چو روز گشت در آفاق سوز من

این شعله کز جگر به شب تار می کشم

خسرو خراب گشته و جان هم شده خراب

کز دیده باده های چو گلنار می کشم