خود را ز گریه شب همه شب غرق خون کنم
سر چون حباب صبحدم از خون برون کنم
گفتم هوای عشق تو بیرون کنم ز دل
دل را سر اطاعت من نیست چون کنم
تا کی بیاد عارض گلگون گلرخان
رخسار خود بخون جگر لاله گون کنم
بر زخم سیه پنبه نه از بهر مرهم است
خواهم که سوز آتش دل را فزون کنم
سودای دل بذکر لبت کم نمی شود
دیوانه را چه فایده گر صد فسون کنم
دیوانه را بهر دو جهان اجتناب نیست
ناصح ز عقل نیست که ترک جنون کنم
ریزم بخاک سینه فضولی ز دیده آب
باشد که دفع آتش سوز درون کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جز غم چو نیست حاصل ایام چون کنم
تا کی دو دیده در غم او پر ز خون کنم
تا کی ز دیده اشک چو سیماب بفکنم
تا چند من به غصّه دوران زبون کنم
تا کی غم زمانه بی مهر دون خورم
[...]
دل را ز چاک سینه توانم برون کنم
غم را ز دل برون نتوان کرد، چون کنم؟
خواهم ز دل برون کنم این درد را ولی
در جان درون شود اگر از دل برون کنم
هر محنت از تو موجب چندین محبتست
[...]
زاین پس به دامن از غم دل لخت خون کنم
باشد بدین وسیله غم از دل برون کنم
از بس رمیده خاطره از ذوق بی حضور
ساقی گرم پیاله دهد سرنگون کنم
خواهم هزار چشم و بهر چشم چشمه ها
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.