گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فضولی

آتشین رویی کز او چون شمع با چشم ترم

زنده خواهم شد پس از مردن گر آید بر سرم

سوختم ناصح مده پندم مبادا کز دمت

بر فروزد آتشی گر هست در خاکسترم

خار خاکستر شود ز آتش منم آن آتشی

کز جفا خاکسترم گشتست خار بسترم

مردم چشمم ز تاب مهر رخسارت گداخت

هست بیم صد بلا زین احتراق اخترم

بی رخش بر سوز من گر شمع خندد دور نیست

آتشی نادیده می سوزد تن غم پرورم

شعله است از چاکهای پهلوی من سر زده

یا منم پروانه بگرفتست آتش بر تنم

کفر می خوانند بی دردان فضولی عشق را

گر درین اهل ریا اسلام باشد کافرم