نیست غیر از حیرتم کاری جدا از یار خویش
وه چه خواهم کرد دارم حیرتی در کار خویش
کلبه احزان ما باریک شد از دود آه
آه اگر روشن نسازی از مه رخسار خویش
حال بیماران درد عشق را گاهی بپرس
لطف فرما شربتی از لعل شکربار خویش
ای که دارد حقه لعلت دوای درد دل
کم مفرما التفات از عاشق بیمار خویش
می رود دلدار و از من می برد دل چون کنم
چون توانم زیستن دور از دل و دلدار خویش
بر سر کویت فضولی گر نیایت دور نیست
شرم دارد از سگت با نالههای زار خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از احساس حیرت و دلتنگی خود صحبت میکند که به خاطر جدایی از معشوقش دارد. او به خاطر این جدایی، دچار درد و رنج شده و کلبهاش پر از غم و آه است. شاعر از معشوقش میخواهد که با نگاهی روشنگر، این غم را تسکین بخشد و به درد دل بیماران عشق توجه کند. او yearning دارد که از محبت معشوق بهرهمند شود و میگوید که دوری از او برایش غیرقابل تحمل است. در نهایت، اشارهای به نالههایش هنگام دوری از معشوق دارد و میگوید حتی سگ معشوق هم شرمندهی اوست.
هوش مصنوعی: هیچ کاری غیر از حیرت خودم ندارم که از یار جدا باشد، چه میتوانم بکنم وقتی در کار خودم حیرانی دارم.
هوش مصنوعی: کلبهای که پُر از غم و اندوه ماست، به خاطر دودی که از نالههایمان بلند میشود، تنگ و کوچک شده است. ای کاش تو، با روشن کردن چهرهات، این وضعیت را تغییر دهی.
هوش مصنوعی: گاهی حال بیمارانی را که در عشق رنج میبرند بپرس و لطف کن که از شراب شیرین و قرمز خود بنوشانیشان.
هوش مصنوعی: ای کسی که لعلهای تو درمان درد دلهاست، لطفا بیاعتنا نباش به عاشق دردمند خود.
هوش مصنوعی: دلبرم میرود و دل مرا با خود میبرد. چگونه باید زندگی کنم وقتی دور از عشق و محبوبم هستم؟
هوش مصنوعی: اگر بر سر کوی تو فضولی نیاید، دور از دسترس نیست که سگت از نالههای زار خودش شرم دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش
ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش
خدمتت را هر که فرمایی کمر بندد به طوع
لیکن آن بهتر که فرمایی به خدمتگار خویش
من هم اول روز گفتم جان فدای روی تو
[...]
دشمن بیحاصلم را شرم باد از کار خویش
تا چرا این خستهدل را دور کرد از یار خویش؟
حیف میداند که بعد از چند مدت بیدلی
شاد گردد یک زمان از دیدن دلدار خویش
هر کسی را میل با چیزی و خاطر با کسیست
[...]
پرده ی از رخ بفکن ای خود پرده ی رخسار خویش
کی بود دیدارت ای خود عاشق دیدار خویش
بر سر بازار چین با سنبل سودا گرت
مشک اگر در حلقه آید بشکند بازار خویش
نرگس بیمار خود را گاه گاهی باز پرس
[...]
ای مرا نادیده کرده عاشق دیدار خویش
ناشنوده کرده دل را واله دیدار خویش
روی تو از دیدن کونین بر بستست چشم
عاشقان را بر امید وعده دیدار خویش
مهترانی کندرین حضرت غلامی کرده اند
[...]
هر دم آیم بر درت با دیده خونبار خویش
تا طفیل دیگران بنماییم دیدار خویش
تا به کی زین بخت بی اقبال نادیده رخت
روی حرمان آورم در گوشه ادبار خویش
دیدنت دشوار و نادیدن ازان دشوارتر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.