ای بقد و عارض و خط و لب آشوب جهان
سرو قد و لاله رخ ریحان خط و غنچه دهان
پر ز نقش خط و خال و نقد شوق ذوق تست
لوح دیده صفحه دل درج تن گنج دهان
با جمال و حسن و زیب و زینتت ناید برون
گل ز گلشن در ز دریا بت ز چین مه ز آسمان
میبرد ناز و عتاب و شیوه و رفتار تو
عقل از سر صبر از دل جان ز تن طاقت ز جان
دارد از گیسو و زلف و رنگ و رویت عاریت
بو بنفشه تاب سنبل آن گل رنگ ارغوان
رشک دارند از خط و رفتار و دندان و لبت
مشک چین و سرو باغ و در بحر و لعل کان
چون لب لعل و دهان و زلف قدت کس ندید
لعل شیرین درج خندان مشک تر سرو روان
رحم کن کز درد و داغ جور بیداد تو نیست
کار من جز ناله و فریاد زاری و فغان
جان برآمد لیک در جسم و سر چشم و دلم
غم همان سودا همان گریه همان حسرت همان
با که گویم چون کنم چاره چه سازم چون زیم
خلق بد دل زار و تو غافل فلک نامهربان
کو ثبات و طاقت و تاب و توانم تا کشم
از تو ناز از چرخ جور از خلق طعن از دل فغان
از خط و خال و رخ و چشم تو می یابد مدام
دیده نور و دل سرور روح ذوق تن توان
غالبا خال و خط و چشم و رخ خود سوده
بر ره بام و در و دیوار آن صاحب قران
کز ظهورش گشت در چین و عراق و روم و فارس
پست خاقان و قباد و قیصر و نوشیروان
احمد مرسل که هست از لطف و جود و علم و حلم
رام سازد وحش و طیر و آرام بخش انس و جان
سرو فرقان ناسخ توریت انجیل و زبور (؟)
نسخه جمعیت جاه و جلال و قدر و شان
سرور سردار صدر و سید نوع بشر
مرکز قطب و مدار و نقطه دور زمان
آنکه شد ذات و صفات و اسم و رسمش را طفیل
اول و آخر نهان و آشکار و بی گمان
سه موالید و دو کون و هشت خلد و ده عقول
چار طبع و شش جهت هفت اختر و نه آسمان
قبل عقل و عنصر و نفس فلک او را وجود
فوق عرش و کرسی و لوح و قلم او را مکان
رفرف و جبریل و میکایل و اسرافیل را
کرده میل و مهر شوق و ذوق در راهش دوان
عالم لاهوت ناسوت و مثال ملک را
سیر کرده دیده دانسته نموده امتحان
رعد و برق و ابر و بارانرا بحکمش انقیاد
آب و خاک و باد و آتش را ز بهرش اقتران
شرقی غربی جنوبی و شمالی هرچه هست
سال و ماه و روز و شب در خدمتش بسته میان
خواهد ار میل و مزاج و رای طبعش اعتدال
در تموز و در دی و در نوبهار و در خزان
میتوان با فیض لطف و خیر و خوبی جمع یافت
گرمی و سردی و خشکی و تری و یک زمان
گر رساند بهر دفع ظلم و جور و بغض و کین
بر بهایم صیت عدل و رأفت و امن و امان
میکند در چشم مار و پیل و شیر شاه باز
مور منزل پشه جا آهو وطن جعد آشیان
در میان مسلم و گبر و مجوسی و جهود
معجز او شهره مرد و زن و پیر و جوان
اهل ایمان را خیال و ذکر و فکر و مدح او
روح پرور راحت افزا کام ده نشئه رسان
منحصر در طلعت و خلق و ضمیر و نطق اوست
حسن صورت لطف سیرت مهر دل عذب لسان
بر سر خوان عطا و لطف و احسان و کرم
موسی و عیسی و داود و خلیلش میهمان
در ضیافت گاه قرب و قدر و عذر اعتبار
آدم و ادریس و نوح و خضر را گسترده خوان
حب و رفق الفت و تعظیم او دلرا صفا
بغضی نفی و نفرت و اکراه دین را زیان (؟)
ای منزه مدحت و ذات و صفات شان تو
از شمار و از قیاس و از حساب و از کران
دیده خلق از عدل و داد و لطف جودت آنچه دید
مردمک از چشم چشم از سر سر از تن تن ز جان
بام قصر و قدر جاه و دولت و بخت ترا
عقل نفس عنصر و افلاک زیبد نردبان
اهل کفر و شرک مکر و عذر اگر در رزم تو
خواست امداد از کمند و گرز و پیکان و کمان
بهر دفع تیغ و ز خرشان (؟) محکوم تو
آفتابست و مه نو اخترست و کهکشان
شکرلله حب شوق و ذوق و مهرت در دلم
مستدام است و مخلد باقیست و جاودان
دایم از یمن عطا و لطف جود شفقتت
کام یابم کام کارم کام بینم کام ران
تا فضولی را بود سال و مه و شام و سحر
از زبان رسم از دل اسم از جان اثر از تن نشان
باد او را شوق و سودا و خیال مدح تو
حرز جان تعویذ سر آرام جان ورد زبان