بگشاده گوش تجربه و چشم امتحان
کردم چو عزم سیر درین تیره خاکدان
در ابتدای حال بباغی رهم فتاد
دیدم درو عجایب بیحد و بی کران
از جمله دیدم این که یکی باغبان پیر
پرورده بهر میوه درختی بسی زمان
می کرد سعی تا بزمانی که آن درخت
بنمود شاخ و برگ و شکوفه و زان میان
میوه که بود مقصد اصلی ظهور کرد
در ابتدا شکوفه باو شد غدا رسان
چون شد بزرگتر ز شکوفه جدا فتاد
بر شاخ و برک گشت مقرر غدای آن
چندانکه نارسیده و بد طعم خام بود
آب از درخت بود بر اعضای آن روان
چندانکه از کمال طبیعت ز تو نداشت
بالای آن درخت همی بست کامران
کامل چو گشت گشت مخالف بآن درخت
میوه لطیف تر ز درختست بی گمان
ناچار شد که هر دو ز هم دوری کنند
بر مقتضای عادت دوران بی امان
گر از درخت دور نسازند میوه را
از دور چرخ می رسد آن هر دو را زیان
هم میوه از گزند هوا می شود تباه
هم می خورد درخت بسر سنگ جاهلان
چون میوه را نماند تمنای آن درخت
بیهوده بر درخت چرا می کند مکان
بشنو کنون که چیست درین نکته مدعا
این نطفه خبیر خردمند خورده دان
در عالم حقیقت اگر نیک بنگری
میوه تویی درخت منم دهر بوستان
در بوستان دهر به پروردن درخت
یا قامت دو تاست فلک پیری باغبان
واقف ز شاخ و برگ و شکوفه اگر نه
ملکست و مال و زن که عزیزند در جهان
روزی که آمدی ز عدم جانب وجود
می کرد زن رعایت تو از درون جان
از شیر چون برید ترا دایه سپهر
دایم ز ملک و مال منت بود آب و نان
چندان که در معیشت خود عجز داشتی
غیر منت نبود هوادار و مهربان
صرف تو شد تمامی نقد حیات من
حالا که سر ز کبر کشیدی بر آسمان
در من نماند طاقت بار بلای تو
زان رو که من ضعیف شدم باز تو گران
زین کارها که لازم عهد شباب تست
تا کی ملامتم رسد از پیر و از جوان
می ترسم از هلاک اگر غم فرو خورم
بیم فضیحتست اگر برکشم فغان
ای منتهای کار تو فیض کمال قدر
وی مقتضای ذات تو محض علوشان
با آنکه نیست غیر تو مقبول طبع من
عضوی ز جسم خویش بریدن نمی توان
از من قبول کن سخن میوه و درخت
غافل مشو ز نکته چندین که شد بیان
چون نیست با منت سر یاری و همدمی
با من نه موافق همراز و همزبان
تا کی کشی تو از پی تعظیم من الم
تا کی گشایم از پی ذم تو من دهان
من از کجا و قرب تو و عرصه وجود
هستی تو دسته گل و هر هستی استخوان
همراهی من و تو کجا می رسد بهم
من پیر سست رو تو جوان سبک عنان
عالم گرفتنست مراد تو همچو تیغ
در پرده غلاف چرا مانده نهان
بی من بری که روی نهد در تو اعتبار
تا بانی نه نام ترا هست نه نشان
قدرت چو یافت بچه شاهین بصید خوش
بهتر همان بود که بپرد ز آشیان
کامل چو گشت لعل درخشان بآب و رنگ
حکم طبیعت است که بیرون فتد ز کان
بهر نظام ملک جهان عین حکمتست
هر نکته که گفت فضولی ناتوان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هان! صائم نوالهٔ این سفله میزبان
زین بی نمک ابا منه انگشت در دهان
لب تر مکن به آب، که طلقست در قدح
دست از کباب دار، که زهرست توامان
با کام خشک و با جگر تفته درگذر
[...]
گفتم نشان ده از دهن ای ترک دلستان
گفتا ز نیست ، نیست نشان اندرین جهان
گفتم که ساعتی ببر من فرونشین
گفتا که باد سرد زمانی فرو نشان
گفتم که باد سرد زیان داردت همی
[...]
بگشاد مهرگان در اقبال بر جهان
فرخنده باد بر ملک شرق مهرگان
سلطان یمین دولت میر ملوک بند
محمود امین ملت شاه جهان ستان
شاهی که پشت صد ملک کامران بدید
[...]
بنگر بدین رباط و بدین صعب کاروان
تا چونکه سال و ماه دوانند هردوان
من مر تو را نمودم اگرچه ندیده بود
با کاروان رباط کسی هر دوان دوان
از رفتن رباط نه نیز از شتاب خود
[...]
گویی که ماه و مشتری از جرم آسمان
تحویل کرده اند بباغ خدایگان
وز ماه و مشتری شده آن خاک پرنگار
نوری عجیب صورت و شکلی بدیع سان
نی نی ، که ماه و مشتری از وی ربوده اند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.