تا سراسیمهٔ آن طرهٔ پیچان نشوی
آگه از حالت هر بیسروسامان نشوی
جمعی از صورت حال تو پریشان نشوند
تا ز جمعیت آن زلف پریشان نشوی
دستگیرت نشود حلقهٔ مشکین رسنش
تا نگون سار در آن چاه زنخدان نشوی
بخت برگشتهات از خواب نخواهد برخاست
تا که افتادهٔ آن صف زده مژگان نشوی
داخل سلسله اهل جنون نتوان شد
تا که از سلسله عقل گریزان نشوی
قابل خنجر قاتل نشود خنجر تو
تا به مردانگی آمادهٔ میدان نشوی
تا پی نقطهٔ خالش نروی چون پرگار
مالک دایرهٔ عالم امکان نشوی
تا نیاید به لبت جان گرامی همه عمر
کامیاب از لب جان پرور جانان نشوی
من که واله شدم از دیدن آن صورت خوب
تو برو دیده نگهدار که حیران نشوی
گر تو را خواجه به خلوتگه خاصش خواند
بندگی را مده از دست که شیطان نشوی
تیرهبختی سکندر به تو روشن نشود
تا که محروم ز سرچشمهٔ حیوان نشوی
هرگز انگشت تو شایسته خاتم نشود
تا ز سر پنجهٔ اقبال سلیمان نشوی
گر شوی ماه فروزان به فروغی نرسی
تا قبول نظر انور سلطان نشوی
نور بخشندهٔ ابصار ملک ناصردین
که به او تا نرسی مهر درخشان نشوی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پر تماشا مکن آیینه که حیران نشوی
زلف بر خویش میفشان که پریشان نشوی
گر نیابی مزه درد دل افسرده مشو
کوش تا شیفته طره درمان نشوی
ذوق غم دیگر و بازیچه فروشی دگرست
[...]
ای نم اشک هوس مایل مژگان نشوی
سیل خیزست حیا آنهمه عریان نشوی
چهبهار و چهخزان رنگ گل حیرت توست
جلوهای نیست گر آیینه نمایان نشوی
از زمین تا فلکت دعوی استعدادست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.