تا به چشمان سیه سرمه درانداختهای
آهوان را همه خون در جگر انداختهای
به هوای لب بامت که نشیمن نتوان
طایران را همه از بال و پر انداختهای
ای دل غم زده از عجز تو معلومم شد
که بر تیغ محبت سپر انداختهای
میتوان یافتن از تیشهٔ فرهاد ای عشق
که بسی کوه گران از کمر انداختهای
به کمند تو اگر تازه گرفتاری نیست
پس چرا یار قدیم از نظر انداختهای
هیچ مرغ دلی از حلقهٔ زلف تو نجست
این چه دامی است که در رهگذر انداختهای
سرگران رفتهای از حلقهٔ عشاق برون
جان به کف طایفه را در خطر انداختهای
گره از چین سر زلف گشودستی باز
یا به دامان صبا مشک تر انداختهای
نه همین کشتهٔ عشق تو فروغی تنهاست
ای بسا کشته که بر یکدیگر انداختهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ عشق و اثرات آن بر دل و جان انسانهاست. شاعر از زیبایی شخص معشوق و تأثیر آن بر دیگران صحبت میکند. او به توصیف عشق میپردازد که چگونه باعث اندوه و درد دل عاشقان شده و همچنین به نوعی تسلط معشوق بر دیگران اشاره میکند. در این شعر، عشق به عنوان یک دام که هیچکس نمیتواند از آن فرار کند، توصیف شده و شاعر به تاثیری که این عشق بر دیگران دارد و همچنین به خطرات آن اشاره میکند. در نهایت، شاعر به این نکته میرسد که عشق فقط یک نفر را نمیکشد بلکه دیگران را نیز تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: چشمهای زیبای تو که با سرمه تزیین شده، چنان دلفریب است که همه آهوها را به غم و اندوه انداخته است.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی لبهای شما، تمام پرندگان را از بال و پرشان بینصیب کردهاید، طوری که آنها نمیتوانند بر روی بام شما بنشینند.
هوش مصنوعی: ای دل غمگین، از ناتوانی تو فهمیدم که در برابر عشق، تسلیم شدهای و از خود دفاع نمیکنی.
هوش مصنوعی: عشق، تو میتوانی به راحتی به یاری تیشهٔ فرهاد، کوههای عظیم را از جا بکنید.
هوش مصنوعی: اگر در دام تو هنوز شخصی جدید نیفتاده، پس چرا دوست قدیمیات را فراموش کردهای؟
هوش مصنوعی: هیچ پرندهای نتوانسته از دام زلف تو رهایی یابد. این چه دام عجیبی است که در مسیر عشق گذاشتهای؟
هوش مصنوعی: تو که از جمع عاشقان دور شدهای، جان را در دست گرفتهای و با این کار، طایفه و گروهی را در خطر قرار دادهای.
هوش مصنوعی: یا اینکه گرهای از چینهای موی خود باز کردهای، یا اینکه به خاطر نسیم صبا مشک تازهای را بر دامن خود انداختهای.
هوش مصنوعی: عشق تو تنها من را به خاک انداخت، اما چه بسیار افرادی که به خاطر عشق، دیگران را نیز به کشتن دادهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خانهٔ صبر مرا باز برانداختهای
تا چه کردم که مرا از نظر انداختهای؟
هر دم از دور مرا بینی و نادیده کنی
خویش را نیک به جایی دگر انداختهای
عوض آنکه به خون جگرت پروردم
[...]
تا دلم را به غم هجر درانداختهای
صبر را خانه ز بنیاد برانداختهای
دل نیندازم اگر تیر تو از جان گذرد
تا نگویند به سهمی سپر انداختهای
تا گشادی به تبسّم لب شیرین، ز حسد
[...]
سوی هرکس به عنایت نظر انداختهای
تا قیامت ز خودش بیخبر انداختهای
طمعم نیست کزین کو به سلامت بروم
که به هرسو که نهم پای، سر انداختهای
عقل در حلقه نگنجد ز بس اندر خم زلف
[...]
تا ز رخسار چو مه پرده برانداختهای
سوز خورشید به جان قمر انداختهای
در سراپای تو کم بود بلای دل و دین؟
که ز خط طرح بلای دگر انداختهای
دولت حسن تو وقت است شود پا به رکاب
[...]
بنگاهی ز خودم بیخبر انداختهای
دل من خوش که بحالم نظر انداختهای
پرتو مهر توام نیست عجب کز خاکم
شام برداشتهای و سحر انداختهای
گشتهای یار رقیب آه که بهر قتلم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.