گنجور

 
فروغی بسطامی

گر خون من ز شیشه بریزد به جام او

لب بر ندارم از لب یاقوت فام او

با من سخن ز لعل روان بخش یار کن

آب حیات را چه کند تشنه کام او

یک عمر تلخ کام نشستم که عاقبت

حرفی شنیدم از لب شیرین کلام او

کار مرا به نیم نگاهش تمام کرد

بنگر چه میکند نگه ناتمام او

گر واعظان حدیث قیامت شنیده‌اند

من دیده‌ام قیامت خود در قیام او

دست کسی به نقرهٔ خامش نمی‌رسد

جانم بسوخت در سر سودای خام او

دستی که دل بر آن سر زلف دو تا کشید

از من کشیده دست فلک انتقام او

ما را ببخش اگر به کشاکش فتاده‌ایم

کز اشتیاق دانه ندیدیم دام او

عاشق نمی‌کشد قدم از رهگذار دوست

گر افعی گزنده بود زیر کام او

هرگز هما به اوج سعادت نمی‌رسد

تا از پی شرف ننشیند به بام او

گشتند متفق همه خوبان روزگار

آن گه زدند سکهٔ شاهی به نام او

دانی که چیست حالت درویش و پادشاه

گر بنگری به فقر من و احتشام او

در عهد شاه نظم فروغی نظام یافت

یارب که مستدام بماند نظام او

شمس الملوک ناصردین شه که روز بار

شاهان ستاده‌اند به صف سلام او

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

آمد رسول عید و مه روزه نام او

فرخنده باد بر شه‌گیتی سلام او

سلطان جلال دولت باقی معز دین

شاهی‌ که هست دولت و دین زیر نام او

فال جهان خجسته شد و کار دین تمام

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
وطواط

خوارزمشه ، که هست زمانه غلام او

دور سپهر و سیر ستاره بکام او

از صورت هلال فلک را بهر مهی

در گوش حلقه ایست ، مگر شد غلام او ؟

بوده بقای فضل و هنر در بقای او

[...]

ادیب صابر

باد سحر که سوی من آرد پیام او

اول غلام بادم و دوم غلام او

شادم ز دل که بسته زلف دوتای اوست

دل بنده دو سلسله مشک فام او

صائب تبریزی

میخانه ای که شوق تو باشد مدام او

دایم به زور باده زند دور، جام او

سنگ ملامتی که به هم بشکند ترا

چون کعبه واجب است به جان احترام او

طومار درد و داغ عزیزان رفته است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه