گنجور

 
فروغی بسطامی

تا دهان او لبالب شد ز نوش

غنچه را در پوست خون آمد به جوش

بزم او بهتر ز گلگشت بهشت

نام او خوش تر ز الهام سروش

با غمش تا طاقتی داری بساز

در پی‌اش تا ممکنت باشد بکوش

صید قید او نمی‌یابد خلاص

مست جام او نمی‌آید به هوش

با چنان صورت چسان بندم نظر

با چنین آتش چسان مانم خموش

می‌خرم خار جفایش را به جان

می‌کشم بار گرانش را به دوش

ما و گل‌زاری که از نیرنگ عشق

گل بود خاموش و بلبل در خروش

تا پیامش بشنوی از هر لبی

پنبهٔ غفلت برون آور ز گوش

رهزن آدم شد آن خال سیاه

آه از این گندم‌نمای جوفروش

دوش در خوابش فروغی دیده‌ایم

تا قیامت سرخوشیم از خواب دوش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

از خراسان آن خورِ طاووس وش

سوی خاور می‌خرامد شاد و خوش

مولانا

عقل آمد عاشقا خود را بپوش

وای ما ای وای ما از عقل و هوش

یا برو از جمع ما ای چشم و عقل

یا شوم از ننگ تو بی‌چشم و گوش

تو چو آبی ز آتش ما دور شو

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۸۶ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

ای لبت عقلم به غارت داده دوش

وی دو چشم مستت از من برده هوش

تاختن کردی چو یاغی بر سرم

در چریک صبرم افکندی خروش

نا شکیبایی و بی صبری ببرد

[...]

مشاهدهٔ ۱۰ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه