گنجور

 
فروغی بسطامی

قدح باده اگر چشم بت ساده نبود

این همه مستی خلق از قدح باده نبود

سبب باده ننوشیدن زاهد این است

که سراسر همه اسباب وی آماده نبود

دوش در دامن پاک صنم باده‌فروش

اثری بود که در دامن سجاده نبود

تا به درها نروی هر سحری کی دانی

که دری غیر در میکده بگشاده نبود

هر که دل بردنِ معشوق ببیند ، داند،

که گناه از طرف عاشق دل داده نبود

هرگز ایجاد نمی‌کرد ، خدا آدم را،

عین مقصود گر آن شوخ پری زاده نبود

قاصد ار دوست به سویم نفرستاد خوشم

که میان من و او جای فرستاده نبود

روز محشر به چه امید ز جا بر خیزد

هر سری کز دم شمشیر تو افتاده نبود

واقف از داغ دل لاله نخواهد بودن

هر نهادی که در آن داغ تو بنهاده نبود

یا که من قابلِ قلّاده نبودم هرگز،

یا سگ کوی تو محتاج به قلاده نبود

کی فروغی ز فلک سر خط آزادی داشت

گر به درگاه ملک بندهٔ آزاده نبود

آفتاب فلک جود ملک ناصردین

که به قدر کرمش گوهر بیجاده نبود