گنجور

 
فروغی بسطامی

فریاد که رفت خونم از یاد

چون دیده به روی قاتل افتاد

فرزند بشر بدین روش نیست

حوری بچه‌ای تو یا پریزاد

آتش به درون من کسی زد

کز خانه تو را برون فرستاد

تا طرهٔ پرشکن گشادی

عشقم گرهی ز کار نگشاد

تا دانهٔ خال تو برآید

بس خرمن جان من که رفت برباد

بر بست به راستی میان را

در بندگی تو سرو آزاد

عشق تو حریف سخت پیمان

عهد تو بنای سست بنیاد

سر رشتهٔ کین ندادی از دست

ویرانهٔ دل نکردی آباد

من بودم و نالهٔ فروغی

آن هم اثری نکرد فریاد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

ای خاصه شاه شرق فریاد

چرخم بکشد همی ز بیداد

نابسته دری ز محنت من

صد در ز بلا و رنج بگشاد

بی‌محنت نیستم زمانی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
قوامی رازی

ای زلف تو همچو شاخ شمشاد

وی قد تو همچو سرو آزاد

هر چند مرا زهر دو رنج است

بااین همه تا بود چنین باد

اشک من و روی خویشتن بین

[...]

انوری

از بس که کشیدم از تو بیداد

از دست تو آمدم به فریاد

فریاد از آن کنم که آمد

بر من ز تو ای نگار بیداد

داد از دل پر طمع چه دارم

[...]

مجیرالدین بیلقانی

از عشوه روزگار فریاد

کو خود ز وفا نمی کند یاد

آباد بر آن کسی که او هست

از بندگی زمانه آزاد

بر عمر مساز تکیه چون هست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه