گنجور

 
فروغی بسطامی

غمش را غیر دل سر منزلی نیست

ولی آن هم نصیب هر دلی نیست

کسی عاشق نمی‌بینم و گر نه

میان جان و جانان حایلی نیست

کی اش مجنون لیلی می‌توان گفت

کسی کافسانه در هر محفلی نیست

کجا گردد قبول خواجهٔ ما

غلامی راکه بخت مقبلی نیست

نشاطی هست در قربان گه عشق

که مقتولی ملول از قاتلی نیست

شرابی خورده‌ام از جام طفلی

که در خم خانهٔ هر کاملی نیست

من از بی حاصلی حاصل گرفتم

و زین خوش‌تر کسی را حاصلی نیست

سر کوی عدم گشتم که آنجا

دو عالم را وجود قابلی نیست

شدستم غرق دریایی که هرگز

غریقش را امید ساحلی نیست

من و آن صورت زیبا فروغی

که این معنی به هر آب و گلی نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode