فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

لاف محبت او، بر قدسیان توان زد

از سوز شوقش آتش، در انس و جان توان زد

بر آستان مهدی، گر سر توان نهادن

گلبانگ سربلندی، بر آسمان توان زد

گر دولت وصالش، خواهد دری گشادن

سرها بدین تخیل، بر آستان توان زد

بر جویبار چشمم، گر سایه افکند دوست

بر خاک رهگذارش، آب روان توان زد

عدلش چو رو نماید، ظلم و ستم بسوزد

بی‏حضرتش چکاری، بر ظالمان توان زد

علم و کتاب و سنت، بی او چه ذوق بخشد

جام می مغانه، هم با مغان توان زد

سبط رسول و قرآن، فهم درست و ایمان

چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد

یا رب به وصل مهدی بر فیض مرحمت کن

باشد که گوی دولت، با دوستان توان زد