گنجور

 
فیض کاشانی

ما را امام هست و یارا چه حاجت است

خورشید هست نور ثریا چه حاجت است‏

ای حضرت امام به سرّی که با خدای

داری دمی بپرس که ما را چه حاجت است

ای پادشاه شرع، خدا را بسوختیم

آخر سئوال کن که گدا را چه حاجت است‏

ارباب حاجتیم و زبان سئوال نیست

در حضرت کریم تمنا چه حاجت است

جام جهان نماست ضمیر منیر دوست

اظهار احتیاج خود آن‏جا چه حاجت است

حق داند و تو نیز که با ما چه می‏رود

در غیبت شما به تقاضا چه حاجت است

فیض ار چه محرم است به جان مخلص شماست

مهر شما چو نیست به تقوی چه حاجت است