گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فیض کاشانی

در دل ز حق تعالی، شکریست بی‏نهایت

کو در کتاب خود کرد، در شأن تو حکایت‏

در وعده وصالت، نستخلفنّهم گفت

جان گر فشانم ارزد، این لطف و این عنایت

روزی که حق جدت، اشرار غصب کردند

کرد این خطای منکر، در آل او سرایت

کس تشنه شما را، دیگر نداد آبی

گفتی ولی شناسان، رفتند از آن ولایت

از شور کربلا شد، دلها کباب کانجا

سرها بریده بینی، بی‏جرم و بی‏جنایت

هرچند فکر کردم، جز وحشتم نیفزود

زنهار از این حکایت، فریاد از این روایت

شد در شب خفایت، راه مراد من گم

از گوشه‏ای برون آی، ای کوکب هدایت

گر تو کنی عذابم، رو از تو برنتابم

جور از حبیب خوشتر، کز مدعی رعایت

مهر امام باید، ورنه چه سود ای فیض

قرآن به سبعه خواندن در چارده روایت؟!