گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فیض کاشانی

آمد ندا که ما به تو گفتیم پیش از این

حرفی که می‏شود همه دردی بدان دوا

هرگه مصیبتی دهدت روی یا غمی

در دفع آن بجوی توسل به مصطفا

نام محمد و علی و اهلبیت را

کن ذکر در دعا و بدیشان کن التجا

تا من به جاه و رتبه آن برگزیدگان

دفع بلا نمایم و بپذیرمت دعا

می‏جستی ار وسیله بدیشان به روز عهد

تا دفع شرِّ دیو کنم می‏شد آن روا

عهدت نمی‏شکست و مصیبت نمی‏رسید

دشمن شکسته می‏شد از اقدام بر جفا

اکنون بیا و یاد کن این قوم را به نام

تا جاهشان شفیع تو گردد به نزد ما

تسلیم کن بزرگی ایشان و فضلشان

بر خویش تا شود ز تو مدفوع این بلا

تا خط عفو بر ورق زلّتت کشم

تا توبه‏ات قبول کنم بهر مصطفا

گفتا که قدر و رتبه ایشان به آن رسید

تا یافتند نزد تو این‏جاه و اصطفا

تا آن که توبه ‏ام نپذیری به لطف خویش

الا به دستیاری اولاد مصطفا

من بودم آن که سجده من کرد اهل قدس

من بودم آن که یافت ز تو در بهشت جا

من بودم آن که ساختی از بهر او زنی

تا قلب را انیس شد و دیده را ضیا

گفتا که با تو این همه کردیم و می‏کنیم

زیرا که بود صلب تو این قوم را وعا

ورنه زیاده بود ز حدّ تو آن کرَم

باید که خویش را بشناسی و قوم را