نهال آرزو در سینه منشان گر خردمندی
که داغ حسرت آرد بار باغ آرزومندی
به دستت نیست چون فرمان چهجوئی کام دل ای جان
چو داغ بندگی داری چه کارت با خداوندی
ز خواهشهای پیچا پیچ بند آرزو بگسل
دل آزاده را بهر چه در زنجیر میبندی
بود تا آرزو در دل نگردد کام جان حاصل
ز دل هر آرزو بگسل که با دلدار پیوندی
منه گامی پی گامی که کام آید به استقبال
طریق بندگی بسپر ببین لطف خداوندی
به عشق حق صلائی زن خرد را پشت پائی زن
به نام و ننگ این باطلپرستان را چه در بندی
یکی بر آسمان تازی بر اوج قدس پروازی
درین محنتسرا تا کی به آب و خاک خرسندی
ثباتی نیست دنیا را براتی نیست عقبا را
نه نقدت هست نه نسیه به امّید چه خرسندی
خداوندا دری بگشا جمال خویشتن بنما
رهم تا من ز قید خویش و رنج آرزومندی
خرد در حیرتم دارد هواها فتنه میبارد
مرا دیوانه کن یا رب نمیخواهم خردمندی
فلک غم بر سرم بارد زمین در دل الم کارد
درین مادر پدر یارب کجا شد مهر فرزندی
چو از یادت شوم غافل نه جان ماند مرا نه دل
دمی بی یاد تو بودن به فیض ای دوست نپسندی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به بیان احساسات و آرزوهای درون خود میپردازد. او از داغ حسرت و آرزوهایی که در دل دارد سخن میگوید و به ناتوانی انسان در تغییر تقدیر اشاره میکند. احساس بندگی و وابستگی به خداوند را در تضاد با آرزوهای انسانی مطرح میکند و میگوید که آرزوها میتوانند دل را در زنجیر بگذارند.
او به خلوت دل و جستجوی معانی عمیقتر اشاره دارد و از خداوند درخواست میکند که او را از قید آرزوها آزاد کند. در نهایت، شاعر از درد و رنجهای ناشی از غفلت از خدا ناله میکند و به نیاز به یاد او تأکید میورزد. این شعر در واقع بازتابی از جستجوی معنا و حقیقت در زندگی انسانی است.
هوش مصنوعی: در دل من آرزوهایی مانند نهالی کاشته شده است و اگر کسی به درستی و با هوش باشد، میتواند دلش را از حسرتی که به خاطر این آرزوها به باغ زندگی من آورده، رها کند.
هوش مصنوعی: اگر به خواستهها و آرزوهایت دسترسی نداری، چرا در پی فرمان و خواستهای؟ ای عزیز، وقتی که خود را با داغ بندگی سختی میکشی، چه نیازی به خداوندی داری؟
هوش مصنوعی: به خواستههای پرپیچ و خم توجه نکن و دل آزاد خود را از آرزوهای بندین خارج کن. برای چه آن را در زنجیر میکنی؟
هوش مصنوعی: تا زمانی که آرزو در دل وجود دارد، به خواستههای جان نخواهیم رسید. از دل هر آرزو جدا شو، چرا که پیوندی با معشوق در کار است.
هوش مصنوعی: هر گونه قدمی که برمیداری برای رسیدن به خداوند، با آرامش و اعتماد به لطف او انجام بده. به جای تلاش و عجله، به راه بندگی قدم بگذار و منتظر رحمتهای الهی باش.
هوش مصنوعی: به عشق خدا و عشق حق، به عقل و خردتان اهمیت ندهید و آن را نادیده بگیرید. به نام و ننگ افرادی که بر باطل و دروغ تکیه دارند، چه اهمیتی میدهید؟
هوش مصنوعی: شخصی در آسمان پرواز میکند و به اوج بلندیهای مقدس میرسد، اما در این دنیای پر از مشکلات و سختیها، تا چه زمانی میتواند به مادیات و زندگی زمینی راضی باشد؟
هوش مصنوعی: دنیا دایمی نیست و به فردای انسان هم اعتماد نیست. نه چیزی که در حال حاضر داریم حقیقی است و نه آنچه در آینده ممکن است به دست بیاوریم. در این شرایط، امیدواری به چیزهای بیثبات چگونه میتواند باعث خوشحالی شود؟
هوش مصنوعی: ای خدا، لطفاً در را به روی من باز کن و زیبایی خود را به من بنما. مرا راهنما باش تا از بند خود و رنج آرزوهایم رها شوم.
هوش مصنوعی: من در حیرت هستم و عقل و منطق از من دور شدهاند. در دل من آشفتگی و آشوب میبارد. پروردگارا، مرا دیوانه کن، زیرا دیگر نمیخواهم به عقل خود تکیه کنم.
هوش مصنوعی: آسمان غم و اندوه را بر سر من میبارد و زمین در دل من درد و رنج را به وجود میآورد. ای خدا، کجاست محبت و مهر فرزندی که در این دنیا به آن نیاز دارم؟
هوش مصنوعی: هرگاه از یاد تو غافل شوم، نه جانم ماند و نه دلم. لحظهای بدون یاد تو بودن، برایم خوشایند نیست، ای دوست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از آن پس کاین جهان را آزمودی گر خردمندی
در این پر گرد و ناخوش جای دل خیره چرا بندی؟
به بیماری از این جای سپنجی چون شوی بیرون
مخور تیمار چندینی نه بنیادش تو افگندی
یکی فرزند خواره پیسه گربه است، ای پسر، گیتی
[...]
خداوند جهان باشد کسی کش تو خداوندی
کند پیوند با بخت آنکه تو با او بپیوندی
خداوندا به تو نازد به هر جائی خداوندی
یکی را حنظل و زهری یکی را شکّر و قندی
موالی را همه پندی معادی را همه بندی
[...]
اگر بیمن خوشی یارا به صد دامم چه میبندی
وگر ما را همیخواهی چرا تندی نمیخندی
کسی کو در شکرخانه شکر نوشد به پیمانه
بدین سرکای نه ساله نداند کرد خرسندی
بخند ای دوست چون گلشن مبادا خاطر دشمن
[...]
نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پیوندی
که ما را بیش از این طاقت نماندهست آرزومندی
غریب از خوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی
بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی
تو خرسند و شکیبایی چنینت در خیال آید
[...]
گذشت آن کین دل زارم شکیبا بود یک چندی
پریشانی زلفش آمد و زد راه خرسندی
جز این شیرینی اندر عیش تلخ خود نمی بینم
که گه گه می کنی بر گریه تلخم شکرخندی
گواران باد بر جان و دلم زهر فراق تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.