تا بعشق تو جان و دل بستم
رستم از خویش و با تو پیوستم
تا بروی تو چشم بگشادم
کافرم گر بغیر دل بستم
تا بدیدم گشایش لطفت
بر دل انوار قهر را بستم
مزهٔ قهر یافتم در لطف
لطف در قهر هم مزیدستم
هوشیارم کنی گه مستی
هم ز تو هوشیار و هم مستم
تو همانی که بودی از اول
من دم تو بکهنه پیوستم
هستی تو بذات تو قایم
من دمی نیستم دمی هستم
تو بلندی ز خویشتن داری
من بتو عالی و بخود پستم
فیض در کفر دید ایمان را
تا که زلفت فتاد در شستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نقش این کارنامه میبستم
تیر بوسید خامه و دستم
دوش در خواب دیو شهوت را
زیور دختری گسستستم
بیشک امروز شحنهٔ احداث
خواهد انصاف و من تهیدستم
جز به سعی تو دفع میناید
[...]
خواندم و سرّ هر ورق جستم
چون تورا یافتم ورق شستم
تو بلندی عظیم و من پستم
چکنم تا به تو رسد دستم
تا که سر زیر پای تو ننهم
نرسم بر چنان که خود هستم
تا چنین هستیی حجابم بود
[...]
بی خبر گشت عقل سرمستم
بیخود از جای خود برون جستم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.