زنده آن سر کو بود سودای عشق
حبذا آن دل که باشد جای عشق
از سر شوریدهٔ من کم مباد
تا قیامت آتش سودای عشق
خارها در دل بخون میپرورم
بو که روزی بشکفد گلهای عشق
رفته رفته دل خرابی میکند
عاقبت خواهم شدن رسوای عشق
خویش را کردم تهی از غیر دوست
تا وجودم پر شد از غوغای عشق
کار و کسب من همین عشق است و بس
مگسلاد این دست من از پای عشق
خدمت او را بدل بستم کمر
هستم از جان بنده و مولای عشق
هم زمین هم آسمان را گشتهایم
نیست درُی در جهان همتای عشق
تا ننوشی باده از جام فنا
مست کی گردد سر از صهبای عشق
تا پزی در دیگ سر سودای سود
کی چشی هرگز تو از حلوای عشق
چون فرو خواهیم شد ما عاقبت
خود همان بهتر که در دریای عشق
ناله میکن فیض ایرا خوش بود
نالهای زار در سودای عشق
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر که دایم نیست ناپروای عشق
او چه داند قیمت سودای عشق
عشق را جانی بباید بیقرار
در میان فتنه سر غوغای عشق
جمله چون امروز در خود ماندهاند
[...]
عاشقان غرقند در دریای عشق
اوفتاده مست در غوغای عشق
دامن معشوق بگرفته به دست
سر نهاده دائما در پای عشق
عاشق و معشوق و عشق آمد یکی
[...]
در جهان افگندهٔ غوغای عشق
عالمی را کردهٔ شیدای عشق
آفتاب و ماه و اخترها روان
روز و شب سرگشتهٔ سودای عشق
کرد مینای فلک قالب تهی
[...]
شکر خاک از مستی مینای عشق
شور چرخ از نشأه صهبای عشق
گو بجوشد بَحرم از سودای عشق
جمله جوش و کف بود دریای عشق
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.