برون آی و خورشید رخ بر افروز
شب فرقت ماست مشتاق روز
ز هجر تو تا چند سوزد دلم
جمالی بر افروز و هجران بسوز
فراق تو تاکی گهی وصل هم
همه شب مده گاه شب گاه روز
دلا وصل و هجران شب و روزیست
گهی این گهی آن بساز و بسوز
گهی مست شو گاه مخمور باش
گهی پرده در باش که پرده روز
چو زاهد ز مستیت پرسد بگو
مرا جایز آمد ترا لایجوز
بجو وصل دایم تو ای فیض ازو
نهٔ قابل این سعادت هنوز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گرفتند و بردند بسته چو یوز
برو بر سر آورد ضحاک روز
دو پروردهٔ شاهِ بدخواهسوز
یکی داد و ورز و یکی دینفروز
که هنگام طفلی است مانند یوز
دریغا به مادر نزادی هنوز
که گر آدمی را ببینند روز
بدرند از هم بکردار یوز
نپیوسته با گل بنفشه هنوز
ز قدش همی سرو نو گشت کوز
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.