چو افگند خور سوی بالا کمند
زبانه برآمد ز چرخ بلند
بپوشید سهراب خفتان جنگ
نشست از بر چرمهٔ سنگ رنگ
یکی تیغ هندی به چنگ اندرش
یکی مغفر خسروی بر سرش
کمندی به فتراک بر شست خم
خم اندر خم و روی کرده دژم
بیامد یکی برز بالا گزید
به جایی که ایرانیان را بدید
بفرمود تا رفت پیشش هجیر
بدو گفت کژی نیاید ز تیر
نشانه نباید که خم آورد
چو پیچان شود زخم کم آورد
به هر کار در پیشه کن راستی
چو خواهی که نگزایدت کاستی
سخن هرچه پرسم همه راست گوی
متاب از ره راستی هیچ روی
چو خواهی که یابی رهایی ز من
سرافراز باشی به هر انجمن
از ایران هر آنچت بپرسم بگوی
متاب از ره راستی هیچ روی
سپارم به تو گنج آراسته
بیابی بسی خلعت و خواسته
ور ایدون که کژی بود رای تو
همان بند و زندان بود جای تو
هجیرش چنین داد پاسخ که شاه
سخن هرچه پرسد ز ایران سپاه
بگویم همه آنچ دانم بدوی
به کژی چرا بایدم گفتوگوی
بدو گفت کز تو بپرسم همه
ز گردنکشان و ز شاه و رمه
همه نامداران آن مرز را
چو طوس و چو کاووس و گودرز را
ز بهرام و از رستم نامدار
ز هر کت بپرسم به من برشمار
بگو کان سراپردهٔ هفت رنگ
بدو اندرون خیمههای پلنگ
به پیش اندرون بسته صد ژندهپیل
یکی مهد پیروزه برسان نیل
یکی برز خورشید پیکر درفش
سرش ماه زرین غلافش بنفش
به قلب سپاه اندرون جای کیست
ز گردان ایران ورا نام چیست
بدو گفت کان شاه ایران بود
بدرگاه او پیل و شیران بود
وزان پس بدو گفت بر میمنه
سواران بسیار و پیل و بنه
سراپردهای بر کشیده سیاه
زده گردش اندر ز هر سو سپاه
به گرد اندرش خیمه ز اندازه بیش
پس پشت پیلان و بالاش پیش
زده پیش او پیل پیکر درفش
به در بر سواران زرینه کفش
چنین گفت کان طوس نوذر بود
درفشش کجاپیلپیکر بود
دگر گفت کان سرخ پردهسرای
سواران بسی گردش اندر به پای
یکی شیر پیکر درفشی به زر
درفشان یکی در میانش گهر
چنین گفت کان فر آزادگان
جهانگیر گودرز کشوادگان
بپرسید کان سبز پردهسرای
یکی لشکری گشن پیشش به پای
یکی تخت پرمایه اندر میان
زده پیش او اختر کاویان
برو بر نشسته یکی پهلوان
ابا فر و با سفت و یال گوان
ز هر کس که بر پای پیشش براست
نشسته به یک رش سرش برتر است
یکی باره پیشش به بالای اوی
کمندی فرو هشته تا پای اوی
برو هر زمان برخروشد همی
تو گویی که در زین بجوشد همی
بسی پیل برگستواندار پیش
همی جوشد آن مرد بر جای خویش
نه مردست از ایران به بالای اوی
نه بینم همی اسپ همتای اوی
درفشی بدید اژدها پیکرست
بران نیزه بر شیر زرین سرست
چنین گفت کز چین یکی نامدار
بنوی بیامد بر شهریار
بپرسید نامش ز فرخ هجیر
بدو گفت نامش ندارم بویر
بدین دژ بدم من بدان روزگار
کجا او بیامد بر شهریار
غمی گشت سهراب را دل ازان
که جایی ز رستم نیامد نشان
نشان داده بود از پدر مادرش
همی دید و دیده نبد باورش
همی نام جست از زبان هجیر
مگر کان سخنها شود دلپذیر
نبشته به سر بر دگرگونه بود
ز فرمان نکاهد نخواهد فزود
ازان پس بپرسید زان مهتران
کشیده سراپرده بد برکران
سواران بسیار و پیلان به پای
برآید همی نالهٔ کرنای
یکی گرگ پیکر درفش از برش
برآورده از پرده زرین سرش
بدو گفت کان پور گودرز گیو
که خوانند گردان ورا گیو نیو
ز گودرزیان مهتر و بهترست
به ایرانیان بر دو بهره سرست
بدو گفت زان سوی تابنده شید
برآید یکی پرده بینم سپید
ز دیبای رومی به پیشش سوار
رده برکشیده فزون از هزار
پیاده سپردار و نیزهوران
شده انجمن لشکری بیکران
نشسته سپهدار بر تخت عاج
نهاده بران عاج کرسی ساج
ز هودج فرو هشته دیبا جلیل
غلام ایستاده رده خیل خیل
بر خیمه نزدیک پردهسرای
به دهلیز چندی پیاده به پای
بدو گفت کاو را فریبرز خوان
که فرزند شاهست و تاج گوان
بپرسید کان سرخ پردهسرای
به دهلیز چندی پیاده به پای
به گرد اندرش سرخ و زرد و بنفش
ز هرگونهای برکشیده درفش
درفشی پس پشت پیکرگراز
سرش ماه زرین و بالا دراز
چنین گفت کاو را گرازست نام
که در جنگ شیران ندارد لگام
هشیوار و ز تخمهٔ گیوگان
که بر درد و سختی نگردد ژگان
نشان پدر جست و با او نگفت
همی داشت آن راستی در نهفت
تو گیتی چه سازی که خود ساختست
جهاندار ازین کار پرداختست
زمانه نبشته دگرگونه داشت
چنان کاو گذارد بباید گذاشت
دگر باره پرسید ازان سرفراز
ازان کش به دیدار او بد نیاز
ازان پردهٔ سبز و مرد بلند
وزان اسپ و آن تاب داده کمند
ازان پس هجیر سپهبدش گفت
که از تو سخن را چه باید نهفت
گر از نام چینی بمانم همی
ازان است کاو را ندانم همی
بدو گفت سهراب کاین نیست داد
ز رستم نکردی سخن هیچ یاد
کسی کاو بود پهلوان جهان
میان سپه در نماند نهان
تو گفتی که بر لشکر او مهترست
نگهبان هر مرز و هر کشورست
چنین داد پاسخ مر او را هجیر
که شاید بدن کان گو شیرگیر
کنون رفته باشد به زابلستان
که هنگام بزمست در گلستان
بدو گفت سهراب کاین خود مگوی
که دارد سپهبد سوی جنگ روی
به رامش نشیند جهان پهلوان
برو بر بخندند پیر و جوان
مرا با تو امروز پیمان یکیست
بگوییم و گفتار ما اندکیست
اگر پهلوان را نمایی به من
سرافراز باشی به هر انجمن
ترا بینیازی دهم در جهان
گشاده کنم گنجهای نهان
ور ایدون که این راز داری ز من
گشاده بپوشی به من بر سخن
سرت را نخواهد همی تن به جای
نگر تا کدامین به آیدت رای
نبینی که موبد به خسرو چه گفت
بدانگه که بگشاد راز از نهفت
سخن گفت ناگفته چون گوهرست
کجا نابسوده به سنگ اندرست
چو از بند و پیوند یابد رها
درخشنده مهری بود بیبها
چنین داد پاسخ هجیرش که شاه
چو سیر آید از مهر وز تاج و گاه
نبرد کسی جویداندر جهان
که او ژنده پیل اندر آرد ز جان
کسی را که رستم بود هم نبرد
سرش ز آسمان اندر آید به گرد
تنش زور دارد به صد زورمند
سرش برترست از درخت بلند
چنو خشم گیرد به روز نبرد
چه هم رزم او ژنده پیل و چه مرد
همآورد او بر زمین پیل نیست
چو گرد پی رخش او نیل نیست
بدو گفت سهراب از آزادگان
سیه بخت گودرز کشوادگان
چرا چون ترا خواند باید پسر
بدین زور و این دانش و این هنر
تو مردان جنگی کجا دیدهای
که بانگ پی اسپ نشنیدهای
که چندین ز رستم سخن بایدت
زبان بر ستودنش بگشایدت
از آتش ترا بیم چندان بود
که دریا به آرام خندان بود
چو دریای سبز اندر آید ز جای
ندارد دم آتش تیزپای
سر تیرگی اندر آید به خواب
چو تیغ از میان برکشد آفتاب
به دل گفت پس کاردیده هجیر
که گر من نشان گو شیرگیر
بگویم بدین ترک با زور دست
چنین یال و این خسروانی نشست
ز لشکر کند جنگ او ز انجمن
برانگیزد این بارهٔ پیلتن
برین زور و این کتف و این یال اوی
شود کشته رستم به چنگال اوی
از ایران نیاید کسی کینه خواه
بگیرد سر تخت کاووس شاه
چنین گفت موبد که مردن به نام
به از زنده دشمن بدو شادکام
اگر من شوم کشته بر دست اوی
نگردد سیه روز چون آب جوی
چو گودرز و هفتاد پور گزین
همه پهلوانان با آفرین
نباشد به ایران تن من مباد
چنین دارم از موبد پاک یاد
که چون برکشد از چمن بیخ سرو
سزد گر گیا را نبوید تذرو
به سهراب گفت این چه آشفتنست
همه با من از رستمت گفتنست
نباید ترا جست با او نبرد
برآرد به آوردگاه از تو گرد
همی پیلتن را نخواهی شکست
همانا که آسان نیاید به دست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، سهراب به میدان جنگ آمده است و در حال آمادهسازی برای نبرد است. او از هجیر، یکی از فرماندهان ایرانیان، میخواهد که او را از نامداران ایرانی و قدرتهایشان آگاه کند. هجیر با صداقت پاسخ میدهد و از شخصیتها و قهرمانان بزرگ ایرانی، مانند رستم و گودرز، یاد میکند و توصیفاتی از لشکر و تجهیزات آنها میدهد.
سهراب از هجیر میخواهد تا نام رستم را ذکر کند، که او را به عنوان قهرمان بزرگی میشناسد. هجیر میگوید که رستم اکنون در زابلستان است و در حال بزم و شادی است. سهراب تحت تأثیر صحبتهای هجیر قرار میگیرد و از او میخواهد تا رستم را به او نشان دهد، زیرا او میخواهد در نبرد با رستم، سرافراز باشد و به او پیروزی دست یابد.
هجیر نیز با یادآوری قدرت و مهارتهای رستم، سعی میکند سهراب را از جنگ با او منصرف کند و اینکه به هیچوجه نباید با رستم روبرو شود، زیرا او حتی از بسیاری از جنگجویان دیگر نیز قویتر است. سهراب اما هنوز بر لجاجت خود مبنی بر نبرد با رستم پافشاری میکند و در نهایت به این نتیجه میرسد که میخواهد با قهرمان بزرگ ایران روبرو شود.
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید به سمت بالا میرود، شعلهای از آتش به سوی آسمان بر میخیزد و این نشان از قدرت و بلندی آسمان دارد.
هوش مصنوعی: سهراب، لباس جنگی خود را بپوشید و در دل میدان نبرد، بر روی سنگهای رنگی نشسته است.
هوش مصنوعی: او یک تیغ هندی در دست دارد و بر روی سرش یک کلاه زرهی که مخصوص پادشاهان است، قرار دارد.
هوش مصنوعی: کمند و دمی از فتراک بر دست اوست، در حالی که خمهای پیچیدهای در کار است و او با چهرهای غمگین به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: یک نفر از بالا آمد و به جایی رسید که ایرانیان را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: هجیر به دستور او به پیش رفت و به او گفت که تیر خطا نخواهد رفت.
هوش مصنوعی: هر نشانهای نباید به قدری ضعیف شود که در برابر مشکلات تاب نیاورد، زیرا اگر زخم کمی به آن فشار بیاورد، آن نشانه ممکن است از بین برود.
هوش مصنوعی: هرگاه بخواهی در کارهای خود موفق باشی، باید با صداقت و راستگویی عمل کنی، زیرا این روش باعث میشود از مشکلات و نقصانها دور بمانی.
هوش مصنوعی: هر چه سوال کنم، همهاش را حقیقت میگویید. از راه راست منحرف نشوید و به هیچ سمتی نروید.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از من آزاد شوی، باید در هر جمعی با افتخار و عزت حاضر شوی.
هوش مصنوعی: هر بار که از تو درباره ایران بپرسم، نگو که از راه راست منحرف شدهای و هیچ وقت به آن سمت نرو.
هوش مصنوعی: من این گنج ارزشمند را به تو میسپارم؛ تو در این راه به دست آوردنیهای فراوان و زیباییها دست خواهی یافت.
هوش مصنوعی: اگر فکر کنی که نظر تو درست است، باید بدانید که همان نظر نادرست تو، برای تو مانند یک بند و زندان خواهد بود.
هوش مصنوعی: هجیر به او پاسخ داد که فرمانروای سخن هر چه از سپاه ایران بپرسد، در این باره پاسخ خواهد داد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم همه چیزهایی را که میدانم به تو بگویم، چرا باید در مورد اشتباهات و نادرستیها صحبت کنم؟
هوش مصنوعی: او به او گفت که میخواهم درباره گردنکشان و همچنین شاه و گوسفندها از تو سوال کنم.
هوش مصنوعی: همه افراد مشهور و بزرگ آن سرزمین مانند طوس، کاووس و گودرز هستند.
هوش مصنوعی: از بهرام و رستم معروف بپرسم، نامهایشان را برایم بشمار.
هوش مصنوعی: بگو که در آنجا که هنرها و زیباییهای مختلف در هم آمیختهاند، جایگاه و جاذبههای خاصی وجود دارد که مانند خیمههای زیبا و جذاب پلنگ هستند.
هوش مصنوعی: در پیش درون، صد پرنده در هم پیچیدهاند و یکی از آنها مهدی است که پیروزی را به سوی نیل میآورد.
هوش مصنوعی: یک چهره نورانی مانند خورشید در برابر ما قرار دارد، و بر روی سلاحش، که ماهی طلایی در پوششی بنفش دارد، نشسته است.
هوش مصنوعی: در دل سپاه، چه کسی در آنجا قرار دارد؟ آن شخص که از میان جنگجویان ایرانی است، نامش چیست؟
هوش مصنوعی: به او گفتند که آن پادشاه ایران است و در دربار او، فیلها و شیرها وجود دارند.
هوش مصنوعی: سپس به او گفت که در سمت راستش سواران بسیاری هستند و همچنین فیلها و تجهیزات جنگی فراهم کردهاند.
هوش مصنوعی: یک پرده سیاه بر افراشتهاند و از هر طرف، گروهی در حال حرکت هستند.
هوش مصنوعی: در دور او خیمهای بزرگ برپا شده و از پشت، فیلها صف کشیدهاند و از جلو نیز بالهای درشتی قرار دارد.
هوش مصنوعی: در برابر او، دژی به بزرگی یک فیل برپا شده و سوارانی با کفشهای طلایی در کنار آن ایستادهاند.
هوش مصنوعی: نوذر، پادشاه طوس، با شجاعت و با شکوهی خاص برصحنه نبرد حاضر میشود. او به مانند یک جنگجوی باوقار و توانا در میان میدان قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: او گفت که آن سرخپوش، که سلطانی در میدان جنگ است، بارها در زیر پای سواران چرخیده و تکرار شده است.
هوش مصنوعی: یک شیر نیرومند با سپری از طلا درخشان و در میان آن زنجیرهای از جواهرات قیمتی قرار دارد.
هوش مصنوعی: این عبارت به معنای آن است که یک فرد بزرگ و با شخصیت که به عنوان یکی از آزادگان و بزرگمردان در جهان شناخته میشود، سخن میگوید. او نمایندهای از افرادی است که در اخلاق و رفتار خود به خوبی و بزرگی معروفاند.
هوش مصنوعی: کسی از آن سبزپوش پرسید که آیا یکی از سربازان گرسنه پیش او آمده است؟
هوش مصنوعی: در میان او، تختی با ارزش و گرانبها گذاشتهاند که نشان دهندهی مقام و منزلت بالا است و ستارگان را در پیش او قرار دادهاند.
هوش مصنوعی: برو، نزد یکی از پهلوانان با قامت بلند و موهای خرامان دراز، که در حال استراحت نشسته است.
هوش مصنوعی: هر کسی که بر پاهای خود راست ایستاده، از همه کسانی که نشستهاند، برتری بیشتری دارد.
هوش مصنوعی: یک بار به سراغ او میروم و کمند را به دور او میاندازم تا او را به زمین بکشم.
هوش مصنوعی: هر وقت که تو احساس سرزندگی و شوق کردی، باید با شجاعت و انرژی پیش بروی و خود را به عمل برسانی.
هوش مصنوعی: بسیاری از فیلها که برریش خویش ایستادهاند، در آن مکان بر روی خود جمع شدهاند و مرد نیز در جای خود ایستاده است.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر بیان میکند که هیچ مردی از ایران به اندازه او محبوب و بزرگ نیست و هیچ اسبی هم همانند او در قدرت و شرافت وجود ندارد.
هوش مصنوعی: درفش که نماد یک پرچم یا نشان است، به شکل یک اژدها با بدنی بزرگ و ترسناک دیده میشود. این درفش بر روی نیزهای قرار دارد که نوک آن به سمت سر شیری طلایی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: یک شخصیت معروف از چین آمد و به پادشاه پیامی نوشت.
هوش مصنوعی: از او نامش را پرسیدند، فرخ هجیر پاسخ داد که نامی ندارد و او را "بویر" مینامند.
هوش مصنوعی: در اینجا، شاعر به دژ یا قلعهای اشاره میکند که در روزگاری خاص، شخصی مهم و برجسته (مثل شهریار) به آنجا آمده است. شاعر از تجربه یا خاطرهای در مورد آن زمان و مکان صحبت میکند. این احساس میتواند شامل احساساتی مانند یادآوری گذشته، احترام به مقام، یا حتی زیبایی آن مکان باشد.
هوش مصنوعی: سهراب دلش گرفته بود از اینکه هیچ خبری از رستم پیدا نشد.
هوش مصنوعی: او از پدر و مادرش نشانههایی را مشاهده کرده بود، اما هیچگاه به آنها ایمان نداشت.
هوش مصنوعی: جستجو در نامها از زبان هجیر باعث میشود که سخنان دلپذیری بیان شود.
هوش مصنوعی: اگر تقدیر بر سر کسی نوشته شده باشد، تغییر نمیکند و نه از آن کاسته میشود و نه بر آن افزوده خواهد شد.
هوش مصنوعی: پس از آن، از آن بزرگترها بپرسید که چرا چادر را بر روی مرزها کشیدهاند.
هوش مصنوعی: سواران و فیلها به پا میخیزند و صدای دلخراش ساز کرنای بلند میشود.
هوش مصنوعی: یک حیوانی شبیه به گرگ، پرچمی را از زیر پوشش زرینش بیرون آورده است.
هوش مصنوعی: به او گفتند که پسر گودرز، گیو، را میخوانند که با نیرو و قدرتی بزرگ شناخته میشود.
هوش مصنوعی: بهتر از همه گودرزیان، برای ایرانیان دارای دو ویژگی برجسته است.
هوش مصنوعی: به او گفتم که از آن سمت، خورشید تابان طلوع میکند و من یک پرده سفید میبینم.
هوش مصنوعی: لباس زیبا و با ارزش رومی به تن کرده و با شجاعت بیشتری از هزاران سواره نظام، خود را به جلو نشان میدهد.
هوش مصنوعی: جمعی از سربازان پیاده و سواره به صف ایستادهاند و آماده نبرد هستند، مانند لشکری بزرگ و بینهایت.
هوش مصنوعی: سردار در کنار تختی از عاج نشسته و بر روی آن، صندلی چوبی را قرار داده است.
هوش مصنوعی: از هودج (دلتنگی) پیراهن زیبایی پایین آمده، و غلام در میان گروهی ایستاده و به صف شده است.
هوش مصنوعی: در کنار خیمه و نزدیک پردهسرای، به مدتی چند پیاده و به صورت راه رفتن در حال حرکت به سمت دهلیز هستم.
هوش مصنوعی: به او گفتند که او را فریبرز نامیدند، زیرا او فرزند شاه است و دارای تاج و مقام بلندی میباشد.
هوش مصنوعی: کسی از آن هنرمند مشهور پرسید که در کدامی از دهلیزها و دالانها مدت زیادی پیاده و بدون وسیله رفت و آمد گشت و گذار کرده است.
هوش مصنوعی: گرداگرد او پر از رنگهای زیبا و متنوع است که به نوعی نشاندهنده عظمت و شکوه او میباشد.
هوش مصنوعی: پرچمی در پشت بدن گرگ قرار دارد که بالای آن ماهی طلایی و دراز دیده میشود.
هوش مصنوعی: کسی که نامش با قدرت و شجاعت گره خورده است، در برابر شیران جنگجو هیچ کنترل و تسلطی ندارد.
هوش مصنوعی: آگاه و هوشیار باش و از نسل گیوگان، زیرا کسی که به سختی و درد بیتوجه باشد، در واقع خود را در معرض آسیب قرار داده است.
هوش مصنوعی: او به جستجوی نشانهای از پدرش بود و با او صحبت نمیکرد. ولی در دلش حقیقت را پنهان کرده بود.
هوش مصنوعی: تو در این دنیا چه چیزی میخواهی بسازی، در حالی که این جهان توسط یک فرمانروای بزرگ ساخته شده و او از این کار حساب و کتاب دارد؟
هوش مصنوعی: تقدیر و سرنوشت همیشه به شکلهای متفاوتی مینویسد و هر کسی که در آن مسیر حرکت کند، باید بپذیرد که تغییرات لازمی وجود دارد.
هوش مصنوعی: بار دیگر از آن بزرگوار پرسید، از آن کسی که برای دیدن او نیازمند بود.
هوش مصنوعی: از آن پرده سبز و مرد بلند و از اسب و آن کمند تابیده، اشاره به وجود زیباییها و قدرتها دارد. این تصویر به ما نمایی از جوانمردی و ویژگیهای برجسته آن فرد را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: پس از آن، هجیر به فرماندهاش گفت که درباره تو چه چیزی را باید پنهان نگه داشت.
هوش مصنوعی: اگر از نام چینی بگذرم، به این دلیل است که کسی را نمیشناسم.
هوش مصنوعی: سهراب به او گفت: تو اینجا هیچ نشانی از انصاف و حق را نمیبینی و حرفی از رستم به یاد نداری.
هوش مصنوعی: کسی که در واقع پهلوان جهان است، در میان سپاه هیچگاه پنهان نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: تو گفتی که در سپاه او، فرماندهای است که محافظ هر مرز و سرزمینی است.
هوش مصنوعی: هجیر به او پاسخ داد که شاید بدن تو مانند شیر باشد، اما باید بیشتر بر روی خود کار کنی تا به حقیقت آن برسیدی.
هوش مصنوعی: الان ممکن است به زابلستان رفته باشد، چون زمان جشن و شادی در گلستان است.
هوش مصنوعی: سهراب به او گفت که این موضوع را باز نکن، چرا که فرمانده در حال حرکت به سمت جنگ است.
هوش مصنوعی: جهان پهلوان به آرامش میرسد و همه، از پیر و جوان، به او خندیده و شادمان میشوند.
هوش مصنوعی: امروز ما با هم پیمانی داریم که فقط به گفتار محدود میشود.
هوش مصنوعی: اگر بتوانی پهلوانی را به من معرفی کنی، در هر جمعی سر بلند خواهی بود و به احترام مینشینی.
هوش مصنوعی: من تو را از نیازمندیها آزاد میکنم و در این دنیا امکانات و ثروتهای پنهان را برایت فراهم میکنم.
هوش مصنوعی: اگر چنین است که این راز را از من میدانی، آن را حفظ کن و با من صحبت نکن.
هوش مصنوعی: سرت را نزن و به جای بدن ننگر، ببین که کدام فکر و اندیشه به سراغت خواهد آمد.
هوش مصنوعی: موبد در آن لحظه به خسرو چه گفت، زمانی که راز پنهانی را افشا کرد.
هوش مصنوعی: سخن به زبان نیامده، مانند گوهر باارزشی است که هنوز به سنگ جلا داده نشده است.
هوش مصنوعی: وقتی که کسی از قید و بندهای زندگی آزاد شود، مانند ماهی درخشان میشود که ارزشی بیقیمت دارد.
هوش مصنوعی: هجیر به او پاسخ داد که وقتی شاه از محبت و سلطنت خسته میشود، چه باید کرد.
هوش مصنوعی: در دنیا کسی به دنبال جنگ و نبرد است که از جان خود به شدت میجنگد و در سختیها و مشکلات مقاومتی همچون شیر دارد.
هوش مصنوعی: کسی که همچون رستم قوی و نیرومند است، حتی در نبرد نیز سرش از آسمان سرازیر نمیشود.
هوش مصنوعی: قدرت و توان او به اندازهای است که برتر از تمام زورمندان و حتی درختان بلند است.
هوش مصنوعی: زمانی که در روز نبرد خشم بگیرد، تفاوتی نمیکند که حریفش ماجرای مردی جنگجو باشد یا موجودی بزرگ و قدرتمند مثل فیل؛ در هر صورت، او آمادهی جنگ خواهد بود.
هوش مصنوعی: او کسی نیست که بر زمین همتایی برایش پیدا شود، چون رنگ و جثهاش همانند نیل از دیگران متمایز است.
هوش مصنوعی: سهراب به او گفت که از میان آزادگان، مردان بدشانس و ناتوانی مانند گودرز و کشوادگان وجود دارند.
هوش مصنوعی: چرا وقتی که تو را فراخواند، باید پسر به این قدرت و این علم و هنر باشد؟
هوش مصنوعی: مردان جنگی را کجا دیدهای که صدای پای اسب را نشنیده باشند؟
هوش مصنوعی: برای ستایش رستم، قهرمان بزرگ، آنقدر داستان و سخن وجود دارد که زبانت را به گفتن وا میدارد.
هوش مصنوعی: ترس و نگرانی تو از آتش آنقدر زیاد است که حتی دریا هم آرام و بیخیال به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: وقتی دریاچهای آرام و سبز از جای خود به حرکت درآید، دیگر جایی برای شعلههای تند و سوزان آتش نمیماند.
هوش مصنوعی: زمانی که تاریکی به خواب میرود، درست مانند زمانی که خورشید از میان ابرها بیرون میآید و روشنی را به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: دل به هجیر گفت که اگر من نشانهام را بگویم، تو هم میتوانی شیر را بگیری.
هوش مصنوعی: بگویم که با این دست قوی و این زیبایی مثل یال اسب و مانند یک پادشاه، به این ترک چه بگویم.
هوش مصنوعی: از سپاه جدا شده است جنگ او و از جمعیت این کار دلیران را برمیانگیزد.
هوش مصنوعی: با این قدرت و این بازو و این شجاعت، رستم در چنگال او به خاک خواهد افتاد.
هوش مصنوعی: کسی از ایران نمیآید که با کینه و دشمنی به سراغ تخت کاووس شاه برود.
هوش مصنوعی: موبد گفت: خوشتر است که انسان با نام و یاد نیک بمیرد تا اینکه زنده بماند و دشمنی را خوشحال کند.
هوش مصنوعی: اگر من به دست او کشته شوم، روزگار سیاه و بدی برای او نخواهد بود، مانند آبی که در جوی به آرامی جریان دارد.
هوش مصنوعی: همچون گودرز و هفتاد پسرش، همه آن پهلوانان را با ارادت و ستایش برگزین.
هوش مصنوعی: در ایران، بدن من نباشد و چنین روزگاری برایم پیش نیاید. من از موبدی پاک و بینظیر یاد دارم.
هوش مصنوعی: اگر سرو از چمن قد برافرازد، طبیعی است که هیچ گیاهی عطر و بویی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: سهراب به من گفت، این چه بینظمی و پریشانی است که همه در مورد تو حرف میزنند و از پیشرفت تو میگویند؟
هوش مصنوعی: نباید به دنبال تو باشم، چون در نبرد با تو شکست میخورم و در میدان مبارزه به وجود تو پی میبرم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی قهرمان را شکست دهی، باید بدانی که این کار آسان نیست و به سادگی به دست نمیآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.