برآمد برین روزگار دراز
زمانه به دل در همی داشت راز
فریدون فرزانه شد سالخورد
به باغ بهار اندر آورد گرد
برین گونه گردد سراسر سخن
شود سست نیرو چو گردد کهن
چو آمد به کاراندرون تیرگی
گرفتند پرمایگان خیرگی
بجنبید مر سلم را دل ز جای
دگرگونهتر شد به آیین و رای
دلش گشت غرقه به آزاندرون
به اندیشه بنشست با رهنمون
نبودش پسندیده بخش پدر
که داد او به کهتر پسر تخت زر
به دل پر ز کین شد به رخ پر ز چین
فرسته فرستاد زی شاه چین
فرستاد نزد برادر پیام
که جاوید زی خرم و شادکام
بدان ای شهنشاه ترکان و چین
گسسته دل روشن از به گزین
ز نیکی زیان کرده گویی پسند
منش پست و بالا چو سرو بلند
کنون بشنو ازمن یکی داستان
کزین گونه نشنیدی از باستان
سه فرزند بودیم زیبای تخت
یکی کهتر از ما برآمد به بخت
اگر مهترم من به سال و خرد
زمانه به مهر من اندر خورد
گذشته ز من تاج و تخت و کلاه
نزیبد مگر بر تو ای پادشاه
سزد گر بمانیم هر دو دژم
کزین سان پدر کرد بر ما ستم
چو ایران و دشت یلان و یمن
به ایرج دهد روم و خاور به من
سپارد ترا مرز ترکان و چین
که از تو سپهدار ایران زمین
بدین بخشش اندر مرا پای نیست
به مغز پدر اندرون رای نیست
هیون فرستاده بگزارد پای
بیامد به نزدیک توران خدای
به خوبی شنیده همه یاد کرد
سر تور بیمغز پرباد کرد
چو این راز بشنید تور دلیر
برآشفت ناگاه برسان شیر
چنین داد پاسخ که با شهریار
بگو این سخن هم چنین یاد دار
که ما را به گاه جوانی پدر
بدین گونه بفریفت ای دادگر
درختیست این خود نشانده بدست
کجا آب او خون و برگش کبست
ترا با من اکنون بدین گفتگوی
بباید بروی اندر آورد روی
زدن رای هشیار و کردن نگاه
هیونی فگندن به نزدیک شاه
زبانآوری چرب گوی از میان
فرستاد باید به شاه جهان
به جای زبونی و جای فریب
نباید که یابد دلاور شکیب
نشاید درنگ اندرین کار هیچ
کجا آید آسایش اندر بسیچ
فرستاده چون پاسخ آورد باز
برهنه شد آن روی پوشیدهراز
برفت این برادر ز روم آن ز چین
به زهر اندر آمیخته انگبین
رسیدند پس یک به دیگر فراز
سخن راندند آشکارا و راز
گزیدند پس موبدی تیزویر
سخن گوی و بینادل و یادگیر
ز بیگانه پردخته کردند جای
سگالش گرفتند هر گونه رای
سخن سلم پیوند کرد از نخست
ز شرم پدر دیدگان را بشست
فرستاده را گفت ره برنورد
نباید که یابد ترا باد و گرد
چو آیی به کاخ فریدون فرود
نخستین ز هر دو پسر ده درود
پس آنگه بگویش که ترس خدای
بباید که باشد به هر دو سرای
جوان را بود روز پیری امید
نگردد سیه ، مویِ گشته سپید
چه سازی درنگ اندرین جای تنگ
که شد تنگ بر تو سرای درنگ
جهان مرترا داد یزدان پاک
ز تابنده خورشید تا تیره خاک
همه بآرزو ساختی رسم و راه
نکردی به فرمان یزدان نگاه
نجستی به جز کژی و کاستی
نکردی به بخشش درون راستی
سه فرزند بودت خردمند و گرد
بزرگ آمدت تیره بیدار خرد
ندیدی هنر با یکی بیشتر
کجا دیگری زو فرو برد سر
یکی را دم اژدها ساختی
یکی را به ابر اندر افراختی
یکی تاج بر سر ببالین تو
برو شاد گشته جهانبین تو
نه ما زو به مام و پدر کمتریم
نه بر تخت شاهی نه اندر خوریم
ایا دادگر شهریار زمین
برین داد هرگز مباد آفرین
اگر تاج از آن تارک بیبها
شود دور و یابد جهان زو رها
سپاری بدو گوشهای از جهان
نشیند چو ما از تو خسته نهان
و گرنه سواران ترکان و چین
هم از روم گردان جوینده کین
فراز آورم لشگر گرزدار
از ایران و ایرج برآرم دمار
چو بشنید موبد پیام درشت
زمین را ببوسید و بنمود پشت
بر آنسان به زین اندر آورد پای
که از باد آتش بجنبد ز جای
به درگاه شاه آفریدون رسید
برآوردهای دید سر ناپدید
به ابر اندر آورده بالای او
زمین کوه تا کوه پهنای او
نشسته به در بر گرانمایگان
به پرده درون جای پرمایگان
به یک دست بربسته شیر و پلنگ
به دست دگر ژنده پیلان جنگ
ز چندان گرانمایه گرد دلیر
خروشی برآمد چو آوای شیر
سپهریست پنداشت ایوان به جای
گران لشگری گرد او بر به پای
برفتند بیدار کارآگهان
بگفتند با شهریار جهان
که آمد فرستادهای نزد شاه
یکی پرمنش مرد با دستگاه
بفرمود تا پرده برداشتند
بر اسپش ز درگاه بگذاشتند
چو چشمش به روی فریدون رسید
همه دیده و دل پر از شاه دید
به بالای سرو و چو خورشید روی
چو کافور گرد گل سرخ موی
دولب پر ز خنده دو رخ پر ز شرم
کیانی زبان پر ز گفتار نرم
نشاندش هم آنگه فریدون ز پای
سزاوار کردش بر خویش جای
بپرسیدش از دو گرامی نخست
که هستند شادان دل و تندرست
دگر گفت کز راه دور و دراز
شدی رنجه اندر نشیب و فراز
فرستاده گفت ای گرانمایه شاه
ابی تو مبیناد کس پیشگاه
ز هر کس که پرسی به کام تواند
همه پاک زنده به نام تواند
منم بندهای شاه را ناسزا
چنین بر تن خویش ناپارسا
پیامی درشت آوریده به شاه
فرستنده پر خشم و من بیگناه
بگویم چو فرمایدم شهریار
پیام جوانان ناهوشیار
بفرمود پس تا زبان برگشاد
شنیده سخن سر به سر کرد یاد
فریدون بدو پهن بگشاد گوش
چو بشنید مغزش برآمد به جوش
فرستاده را گفت کای هوشیار
بباید ترا پوزش اکنون به کار
که من چشم از ایشان چنین داشتم
همی بر دل خویش بگذاشتم
که از گوهر بد نیاید مهی
مرا دل همی داد این آگهی
بگوی آن دو ناپاک بیهوده را
دو اهریمن مغز پالوده را
انوشه که کردید گوهر پدید
درود از شما خود بدین سان سزید
ز پند من ار مغزتان شد تهی
همی از خردتان نبود آگهی
ندارید شرم و نه بیم از خدای
شما را همانا همینست رای
مرا پیشتر قیرگون بود موی
چو سرو سهی قد و چون ماه روی
سپهری که پشت مرا کرد کوز
نشد پست و گردان بجایست نوز
خماند شما را هم این روزگار
نماند برین گونه بس پایدار
بدان برترین نام یزدان پاک
به رخشنده خورشید و بر تیره خاک
به تخت و کلاه و به ناهید و ماه
که من بد نکردم شما را نگاه
یکی انجمن کردم از بخردان
ستاره شناسان و هم موبدان
بسی روزگاران شدست اندرین
نکردیم بر باد بخشش زمین
همه راستی خواستم زین سخن
به کژی نه سر بود پیدا نه بن
همه ترس یزدان بد اندر میان
همه راستی خواستم در جهان
چو آباد دادند گیتی به من
نجستم پراگندن انجمن
مگر همچنان گفتم آباد تخت
سپارم به سه دیدهٔ نیک بخت
شما را کنون گر دل از راه من
به کژی و تاری کشید اهرمن
ببینید تا کردگار بلند
چنین از شما کرد خواهد پسند
یکی داستان گویم ار بشنوید
همان بر که کارید خود بدروید
چنین گفت باما سخن رهنمای
جزین است جاوید ما را سرای
به تخت خرد بر نشست آزتان
چرا شد چنین دیو انبازتان
بترسم که در چنگ این اژدها
روان یابد از کالبدتان رها
مرا خود ز گیتی گه رفتن است
نه هنگام تندی و آشفتن است
ولیکن چنین گوید آن سالخورد
که بودش سه فرزند آزاد مرد
که چون آز گردد ز دلها تهی
چه آن خاک و آن تاج شاهنشهی
کسی کو برادر فروشد به خاک
سزد گر نخوانندش از آب پاک
جهان چون شما دید و بیند بسی
نخواهد شدن رام با هر کسی
کزین هر چه دانید از کردگار
بود رستگاری به روز شمار
بجویید و آن توشهٔ ره کنید
بکوشید تا رنج کوته کنید
فرستاده بشنید گفتار اوی
زمین را ببوسید و برگاشت روی
ز پیش فریدون چنان بازگشت
که گفتی که با باد انباز گشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن درباره فریدون، یکی از شخصیتهای افسانهای ایران، و سه فرزندش است که به موضوعات عدالت و نابرابری در حکومت میپردازد. فریدون با گذشت زمان و سالخوردگی به فکر تغییراتی در خاندانش و تقسیم تخت و تاج بین فرزندانش میافتد. او از این که پسرش ایرج به جای خودش بر تخت نشسته، احساس نارضایتی میکند. فرزند بزرگتر به نام سلم، نامهای به برادرش در چین میفرستد و در آن از نابرابری توزیع قدرت شکایت میکند.
سپس پیامآوران بین دو برادر رفت و آمد میکنند، و در نهایت فریدون متوجه میشود که فرزندانش، حتی با وجود ریشههای خوب، تحت تأثیر زمان و تقدیر ابدی قرار دارند. او به صداقت و شایستگی اشاره کرده و نسبت به آینده نگران است. در نهایت، او از رفتارهای ناپسند خواهرزادههایش انتقاد میکند و بر اهمیت راستی و خداترسی تأکید دارد. متن به تدریج نشان میدهد که اجداد نباید برادران را قربانی قدرت کنند و نباید در حق یکدیگر ظلم کنند.
روزگار زیادی سپری شد و زمانه راز را نگه داشت.
فریدون پیر شد و بهار عمرش دچار گرد و غبار شد.
سراسر سخنها بر این گونه میگردد که «زمانی که نیرو پیر شود، سست و آسیب پذیر میشود»
هوش مصنوعی: وقتی که در دل کارها چیزی پیش میآید، افراد عاقل و با تجربه به سرعت متوجه میشوند و دچار تردید و حیرت میشوند.
زمانی که فریدون پیر شد، دل سلم هم لرزید و رفتار دگرگونهای پیش گرفت
دلش پر از آز و طمع شد و با راهنمایش نشست تا با هم اندیشه کنند
تقسیم کردن پدر از نظر او درست نبود که تخت زرین خود را به فرزند کوچکتر داد.
دلش پر از کین و چهرهاش پر از چین و چروک و خشم شد و فرستادهای را فرستاد به نزد شاه چین.
پیامی به برادر فرستاد و گفت ای برادر! جاویدان زندگی کن و شادکام باش (اول پیام دعا میکند)
هوش مصنوعی: ای پادشاه ترکان و چین، بدان که دل روشن و شکسته را از انتخاب خود آگاه کن.
هوش مصنوعی: اگر از نیکی کردن به دیگران ضرری هم ببری، باز هم نشاندهنده این است که خُلق و رفتار تو به گونهای است که همواره سعی داری خوبی کنی و خود را از دیگران بلندتر و برتر ببینی، مانند سروکهای که بر افراشته است.
اکنون از من داستانی بشنو که تاکنون مانند آن را نشنیدهای.
ما سه فرزند برازندهٔ تخت پادشاهی بودیم اما تنها فرزند کوچکتر خوشبخت شد
هوش مصنوعی: اگر من در سن و سال بزرگتر و با تجربهتر هستم، زمانه باید بر حسب محبت و دوستیام به من احترام بگذارد.
از من که تاج و تخت و پادشاهی کردن گذشته ولی ای شاه، این برای تو زیبا نیست و زشته
بخاطر ستمی که پدر ما بر ما کرده است، اگر هر دو با هم ناراحت بمانیم، شایسته است.
به این دلیل که دشت یلان و یمن و ایران را به ایرج میدهد و روم و خاور را به من.
هوش مصنوعی: تو را به سرزمینهای دور و مرزهای ترکان و چین میسپارند، چرا که تو نگهبان ایران زمین هستی.
من از این بخشش پدر راضی نیستم و فکر میکنم در مغز پدر فکری وجود ندارد.
شتر فرستاده براه افتاد و به نزدیک پادشاه توران (برادر دیگر) رفت.
همه چیزهایی که شنیده بود را گفت و سر پادشاه توران را پر از باد غرور کرد.
هنگامی که شاه توران این راز را شنید، ناگهان همانند شیر برافروخته شد.
تور چنین پاسخ داد که با شاه این سخن را بگو و اینجوری یاد داشته باش که:
زمانی که ما جوان و ناپخته بودیم، پدر ما را اینگونه فریب داد، ای تور دادگر
هوش مصنوعی: این درختی است که با دستان خود کاشتهایم، جایی که آب آن همانند خون است و برگهایش مانند کبود.
برای ادامه این گفت و گوی لازم است که رو در رو صحبت کنیم.
با هم مشورت کنیم و یک پیام با شتر به سمت شاه (فریدون) بفرستیم.
فردی چربزبان باید برگزید و به سمت شاه جهان فرستاد
هوش مصنوعی: نمیتوان یک دلیر و شجاع را به زبونی و فریبکاری وا داشت، بلکه باید با صبر و استقامت مواجهه کند.
در جایی که لازم است همکاری انجام شود، نباید در این کار درنگ کرد.
چون فرستاده دوباره پاسخ را آورد، آن راز نهان، آشکار شد.
یکی از برادران به سمت روم و دیگری به سمت چین حرکت کرد. در حالی که در صورت ها عادی اما در دلشان پر از کینه بود.
آنها به هم نزدیک شدند و به وضوح درباره این موضوع صحبت کردند و اسرارشان را فاش کردند.
هوش مصنوعی: پس یک موبد باهوش و زرنگ را انتخاب کردند که با سخنوری و دانش بالا صحبت کند و همه چیز را به خوبی درک کند.
جایگاه را از بیگانگان خالی کردند و شروع به مشورت در این خصوص کردند.
اول سلم شروع به صحبت کرد و هیچ شرمی از پدرش نکرد.
به فرستاده گفت که به سرعت راه بیفت (طوری که باد و گرد به تو نرسد)
هنگامی که به کاخ فریدون میرسی، ابتدا از هر دو پسر او درود بفرست.
به او بگو در هر دو جهان (دنیا و آخرت) باید از خدا ترسید.
جوان به روز پیری خود امید دارد و موی سپید شده، دوباره سیاه نمیشود.
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره شده که چرا باید در مکان محدود و تنگ انتظار بکشی یا تردید کنی، وقتی که خود همین مکان بر تو تنگ شده است. به عبارتی، وقتی فضا و شرایط به شما فشار میآورد، دیگر جای درنگ نیست.
خداوند جهان (از خورشید تا خاک تیره) را به تو عطا کرد.
هر کاری دلت خواست کردی و به فرمان خدا توجه نکردی.
هوش مصنوعی: تو جز اشتباهات و نقصها چیزی به دست نیاوردی و در بخشندگی، حقیقت درونت را نادیده گرفتی.
هوش مصنوعی: سه فرزند دانا و باهوش داشتی که با پرورش و آموزش مناسب، بزرگ و شایسته شدند. این فرزندان، از نسل تو هستند و به خوبی آگاهی و فهم خود را پرورش دادهاند.
هوش مصنوعی: شما هنر را مشاهده نکردید که چگونه با یکی بیشتر میتواند دیگری را به عمق خودش ببرد.
بین فرزندانت فرق گذاشتی و یکی را ذلیل کردی و دیگری را به ابرها بالا بردی.
یکی از فرزندانت بر سر بالین تو حضور دارد و چشم تو با دیدن او شاد میشود.
نه اینطور است که ما از لحاظ پدر و مادر از او کمتر باشیم و نه اینطور است که تخت شاهی به ما نیاید.
ای پادشاه عادل! این روش عدالت نیست.
اگر تاج از سر تو کم شود، جهان رها میشود.
هوش مصنوعی: اگر تو گوشهای از دنیا را به او بسپاری، او مانند ما، که از تو خستهایم، در آنجا پنهان خواهد شد.
وگرنه سواران ترکان و چین و روم به کینه جویی خواهند آمد.
من لشکری قدرتمند به راه میاندازم و آنها را به سمت ایران و ایرج میفرستم تا نابودشان کنم.
وقتی موبد پیام مهم را شنید، زمین را بوسید و احترام گذاشت و به سمت ایران حرکت کرد.
همانگونه بر زین اسب جهید و سوار شد که آتش بر اثر باد از جای میجهد.
وقتی به درگاه شاه فریدون رسید ساختمانی بسیار بزرگ دید که سر آن پیدا نبود (کاخ شاه)
از لحاظ بلندی به ابرها میرسید و از لحاظ وسعت از کوهی تا کوهی دیگر بود.
در کنار در آن افراد مهم نشسته بودند و در درون افراد خردمند جای داشتند.
در یک طرف شیر و پلنگ بسته شده بود و در طرف دیگر کاخ، فیلهای جنگی قرار داشتند.
از سپاهیان بلند مرتبه صدایی همانند غرش شیر میآمد.
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر میرسد کسی تصور کرده که در یک مکان مهم و با ارزش، جمعی از سربازان یا جنگجویان دور او را گرفتهاند. اما در واقع، او تنها در یک فضای آرام و ساده به سر میبرد که به اندازه یک ایوان یا محوطه بزرگ و مجلل نیست.
افراد پادشاه به او خبر دادند که...
فرستادهای نزد شاه آمدهست که مرد مهمیست و با دم و دستگاه هم حضور یافته
فرمود تا در را باز کردند و اسب فرستاده از درگاه گذشت.
هوش مصنوعی: زمانی که او به چهرهٔ فریدون نگاه کرد، تمام دل و دیدهاش پر از تماشای عظمت و بزرگی شاه شد.
هوش مصنوعی: زیبایی و جمال تو مانند سروی بلند و چهرهات همچون خورشید میدرخشد. موهای تو که به رنگ کافور است، مانند گل سرخی است که در میان باغ خوشبو میروید.
هوش مصنوعی: لبان او از شادی پر است و چهرهاش از شرم و حیا میدرخشد؛ گفتارش نرم و دلنشین است.
فریدون او را در نزدیک خود نشاند.
ابتدا از دو فرزند گرامی خود سوال پرسید که آیا شاد و تن درست هستند یا نه.
و بعد به فرستاده گفت از راه دور و درازی آمدهای و لابد بسیار رنج کشیدهای و خسته شدهای.
فرستاده گفت این پادشاه! کسی این جایگاه را بدون تو نبیند (همیشه زنده باشی)
هوش مصنوعی: اگر از هر کسی بپرسی، میتوانی به خوبی در زندگی خود بهرهمند شوی و همه چیز را به وضوح و با نامی شایسته تجربه کنی.
من بندهای هستم که سزاوار بنده پادشاه بودن نیستم و بر خودم ستم کردهام.
پیام بی ادبانهای برای شاه آوردهام. فرستنده پیام بسیار عصبانی بوده و من بیگناه هستم.
اگر اجازه میدهید من پیام جوانان بی عقل را بازگو کنم.
فریدون فرمود تا فرستاده سخن بگوید و فرستاده هر چه شنیده بود را سرتاسر گفت.
فریدون چون سخنان را شنید، خونش به جوش آمد و بسیار خشمگین شد.
هوش مصنوعی: فرستاده به شخص هوشیار میگوید که اکنون باید از تو عذرخواهی کنم و این کار ضروری است.
هوش مصنوعی: من به خاطر چشمان آنها، احساسات قلبی خود را کنار گذاشتم و به آنها چشم دوختم.
دل من گواهی میداد که از ذات و گوهر بد، بزرگی نمیآید.
به آن دو پسر ناپاک بیهوده که مغزشان آلوده است و اهریمن اند بگو.
هوش مصنوعی: چون شما کاری شایسته انجام دادید و درخشش حقیقی را به وجود آوردید، درود بر شما سزاوار است.
پند مرا فراموش کرد و خِرَد خویشتن را گم کردید
به این دلیل همچین رفتاری دارید که شرم ندارید و خجالت نمیکشید و از خدا هم نمیترسید
موهایم قبلاً شبیه قیر سیاه بودند، و قدم همچو سرو بلند و افراشته بود و همینطور چهرهام مانند ماه زیبا بود.
جهانی که پشت مرا خم کرده، هنوز هم همین کار را میکند (شما هم مثل من پیر میشوید).
این روزگار کمر شما را هم مانند من خم میکند. روزگار فعلی شما چندان پایدار نمیماند.
سوگند به نام خداوند، سوگند به خورشید تابان و سوگند به خاک تاریک.
و سوگند به تخت و تاج و سوگند به ناهید و ماه که من هیچوقت به شما بد نگاه نکردم.
گروهی از خردمندان، ستارهشناسان و موبدان را گرد آوردم و مجلسی ساختم.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که در این زمین، چیزی از ما از بین نرفته و بخششهای ما بیفایده نبوده است.
همهٔ قصدم از این سخن راستی بود و هیچ اثری از کژی و بدی در آن دیده نمیشد.
همهاش از ترس خدا بود و همهاش خواستم در جهان راستی باشد
دوست داشتم همانطور که دنیا را آباد تحویل گرفتم، آنرا آباد نگه دارم.
آن جهان آبادی که تحویل گرفتم را آباد به چشمهایم، سه فرزندم بسپارم
اگر شما اهریمن از راه من به سمت بیراهه کشاند.
هوش مصنوعی: نگاه کنید که پروردگار بزرگ چگونه از شما انتظار دارد و چه چیزی را برایتان پسندیده است.
مثلی برای شما میگویم. همان میوهای را که میکارید برداشت خواهید کرد.
انسان راهنما (پیامبر) به ما چنین گفت که این دنیا جاوید نیست و دنیای جاوید جای دیگری است.
بر تخت پادشاهی وجود شما، بجای خرد، طمع فرمانروایی میکند. چرا اینطور با شیطان شریک شدهاید؟
میترسم که در چنگ این اژدها (طمع) کشته شوید.
زمان آن رسیده که من از دنیا بروم و بمیرم و در این هنگام که پیر شدهام، شایسته نیست عصبانی شوم و پرخاش کنم
آن سالخورده که سه فرزند آزادمرد داشت چنین گوید
زمانی که اثری از آز و طمع در دل نباشد، برای آن دل فرقی میان خاک و تاج شاهنشاهی وجود ندارد
هوش مصنوعی: کسی که برادر خود را به خاک بفروشد، سزاوار است که او را از آب پاک هم یاد نکنند.
جهان شما را دیده و خواهد دید و جهان رام هر کسی نخواهد شد
کنون هر کاری میکنید ولی رستگاری در روز شمار (قیامت) رخ خواهد داد
تلاش کنید تا توشهٔ قیامت خود را جمع کنید و کنون بکوشید تا رنج خود را پس از مرگ کم کنید
فرستاده به حرفهای او گوش داد و تعظیم کرد و از محضر شاه برگشت.
از پیش فریدون چنان سریع بازگشت که انگار با باد یکی شد
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
به یک دست بربسته شیر و پلنگ
به دست دگر ژنده پیلان جنگ
همین شعر » بیت ۶۰
به یک دست بربسته شیر و پلنگ
به دست دگر ژنده پیلان جنگ
فریدون شد و نام ازو ماند باز
برآمد برین روزگار دراز
همین شعر » بیت ۱
برآمد برین روزگار دراز
زمانه به دل در همی داشت راز
همین شعر » بیت ۱
برآمد برین روزگار دراز
زمانه به دل در همی داشت راز
برآمد برین روزگار دراز
کشید اژدهافش به تنگی فراز
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.