گنجور

 
فیاض لاهیجی

از گل آوازه‌ای شنیدی تو

آنچه من دیده‌ام ندیدی تو

عالمی را ز نکته پر کردم

کاش یک نکته می‌شنیدی تو

مُردم از خسرت تو و شادم

که به این آرزو رسیدی تو

لوح بر کف چه می‌نهی ای ماه

تخته بر روی خور کشیدی تو

گفتمی شمّه‌ای ز درد دلم

گر به این درد می‌رسیدی تو

چند نالی به هرزه ای بلبل

پردة گوش گل دریدی تو

زاهدا هرزه من نمی‌شنوم

برو از سر مرا خریدی تو!

نرسیدی به مطلبی هر چند

در پی این و آن دویدی تو

هیچ بیرون نمی‌روی فیّاض

سخت در کنج غم خزیدی تو