گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فیاض لاهیجی

ما فیض کعبه از در میخانه برده‌ایم

سر خطّ مشرب از خط پیمانه برده‌ایم

تا یک بکام سوختنی شد نصیب ما

بس شمع‌ها به تربت پروانه برده‌ایم

فیض اثر ز بوم و بر بخت ما مجوی

ما آبروی نالة مستانه برده‌ایم

ما و دل از متاع غم جانفزای دوست

هر یک نصیب خویش جداگانه برده‌ایم

ای سیل برنگرد که از انتظار تو

شد عمرها که رخت به ویرانه برده‌ایم

با ما به جز صفای دو عالم نمانده است

از دل غبار محرم و بیگانه برده‌ایم

فیّاض اگر خراب شود آسمان چه باک

ما هر چه بردنی است ازین خانه برده‌ایم

از بزم یار تا ز ادب پا کشیده‌ایم

خون خورده‌ایم اگر لب ساغر مکیده‌ایم

چون شیشه راز دل به کسی سر نکرده‌ایم

خون خورده‌ایم چون خم و دم در کشیده‌ایم

چاک کفن گواه که ما هم به عمر خویش

پیراهنی به کام دل خود دریده‌ایم

در راه عشق پای تو سنگ ره تو بس

ما پا شکسته‌ایم و به منزل رسیده‌ایم

ره از در طلب قدمی تا به مطلب است

ما خود به هرزه راه درازی بریده‌ایم

معشوق را به دیدة عاشق توان شناخت

ما را مساز تیره که ما نور دیده‌ایم

فیّاض لب به خواهش ما تر مکن که ما

خونابه‌ایم و از دل حسرت چکیده‌ایم