گنجور

 
فیاض لاهیجی

کی بود دل ز می وصل تو سرشار کنم

غصه را خون کنم و در دل اغیار کنم

طفل مکتب شوم و پیش ادیب نگهت

سبق شکوة هجران تو تکرار کنم

ته بته گریة خون گشته که در دل گر هست

گریه بگشاید و من پیش تو اظهار کنم

پای تا سر همه از شوق تماشای رخت

نگهی گردم و دریوزة دیدار کنم

ساغر حوصله کز بادة بیداد تهیست

بازش از تلخ می ناز تو سرشار کنم

تو نهی لب به لب خنده و من از سر شوق

گریه را بر رخ شادی مژه افشار کنم

خنده را تا به لب لعل تو بینم گستاخ

صد هوس را گرة خاطر افگار کنم

پر کنی ناز تو و کم نکنم من ز نیاز

کم کنی گوش تو من گله بسیار کنم

کی بود همره آن شوخ چو بلبل فیّاض

به کف این تازه غزل روی به گلزار کنم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جامی

نه نگاری که دل و جان به غمش یارکنم

عشق او هرچه کند حکم به آن کار کنم

روز من چون شود از گردش گردون شب تار

از فروغ رخ او شمع شب تار کنم

نه رفیقی که ز اخلاق پسندیده او

[...]

نظیری نیشابوری

در دشمن زنم و دوستی اظهار کنم

دست دل گیرم و دریوزه دیدار کنم

ناله نغمه سرایان چمن بی اثر است

روشی وام ز مرغان گرفتار کنم

رشته را این صنمان حبل متین می سازند

[...]

نورعلیشاه

وقت آن شد که دگر سر حق اظهار کنم

خرقه و سبحه بدل بابت وز نار کنم

راز عشقش که پس پرده دل هست نهان

با دف و چنگ عیان بر سربازار کنم

صوفیان را ز می صاف چشانم قدحی

[...]

ایرج میرزا

دیدم و گفتم نادیده‌اش انگار کنم

دل سودا زده نگذاشت که این کار کنم

غیر معقول بود منکرِ محسوس شدن

من از این یاوه سُرایی‌ها بسیار کنم

با پسر مشدیی افتاده سر و کار مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه