فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۸

خواهم ز داغ عشق لباسی به بر کنم

الماس کو که ابرة این آستر کنم

ای ناله بی‌رفیق به جنگ اثر متاز

صبری که آه سوخته را هم خبر کنم

بر اوج شعله جلوة پروازم آرزوست

کو آتشی که تربیت بال و پر کنم

بی گریه پرتوی ندهد صبح طالعم

کو خون که روغنی به چراغ سحر کنم

معشوق مبتذل شود از یک نگاه گرم

نگذاشت غیرتم که در آن دل اثر کنم

فیّاض نامه‌ای که نویسم به نزد یار

از شوق سر نکرده قلم گریه سر کنم