گنجور

 
فیاض لاهیجی

بر دوخته نرگس نظر از شرم نگاهش

گل سایه نینداخته بر طرف کلاهش

تا شاهد بی‌جرمی قاتل شود ای کاش

با خون شهیدان بنویسند گناهش

سخت است که تا دامن محشر بنشیند

این گرد که برخاسته از دامن راهش

این روز سیه قسمت امروزی من نیست

عمری است نظر کرده مرا چشم سیاهش

مهر تو که سر از دل من روز ازل زد

در خاک ابد ریشه دوانیده گیاهش

رفت از ستم چشم تو رم کردن دل‌ها

خون می‌شود اکنون به سر تیر نگاهش

تا خورد لبش بادة خون دل فیّاض

بر عارض گل طعنه زند چهرة ماهش