گنجور

 
فیاض لاهیجی

تا قیامت خویشتن را از خرد بیگانه دید

گردش چشمی که امشب زاهد از پیمانه دید

تا ابد از ذوق مستی یاد هشیاری نکرد

جانب هر کس که چشم مست او مستانه دید

تا نمی‌سوزی تمامی کی تلافی می‌شود

این همه گرمی که امشب شمع از پروانه دید

چشم او بیگانه است اما نگاهش آشناست

آشنایی می‌‌توان از مردم بیگانه دید

بادة شوق تو نه فیّاض را بی‌تاب داشت

هر که لب تر کرد ازین می خویش را دیوانه دید