گنجور

 
فیاض لاهیجی

آفت عاشق ز صلح و جنگ پیدا می‌شود

هر کجا این شیشه باشد سنگ پیدا می‌شود

نقش شیرین کرد بیدادی که شیرین هم نکرد

فتنه بهر کوهکن از سنگ پیدا می‌شود

ناله سر کن درد دل را حاجت آواز نیست

درد چون ناخن زند آهنگ پیدا می‌شود

وادی عشق آخرش دشوارتر از اولست

سنگ این ره بر سر فرسنگ پیدا می‌شود

چهرة عاشق بهاری در خزان پرورده است

بشکند یک رنگ اگر، صد رنگ پیدا می‌شود

دین و ایمان را وداعی ای مسلمانان که باز

آن فرنگی شکل شوخ و شنگ پیدا می‌شود

این چه الفت دشمنی یارب چه وحشت دوستی‌ست

میرود شاد از برم دلتنگ پیدا می‌شود

جستجوی گوهر مقصود داری در نظر

این گهر از ترک نام و ننگ پیدا می‌شود

آنچه از دستت ز ننگ دانش و فرهنگ رفت

کی بسعی دانش و فرهنگ پیدا می‌شود

ای که با آلایش تر دامنی خو کرده‌ای

در بغل آیینه داری زنگ پیدا می‌شود

گوهر فیّاض مفت از کف بدر کردی که باز

مفت خود دان گر به صد نیرنگ پیدا می‌شود