گنجور

 
فیاض لاهیجی

کسی به درد سخن غیر طبع من نرسد

قلم دواسبه به داد دل سخن نرسد

رسیده‌ام به مقامی به راه کعبة شوق

که هر که پای طلب بشکند به من نرسد

متاع جلوة شیرین چنان رواجی یافت

که غیر حسرت بیجا به کوهکن نرسد

ز سوزن مژه ارزانی رفو باشد

شکاف سینه، که تا دامن کفن نرسد

امیدوار چنانم که شمع با تو اگر

به لاف همسری آید به انجمن نرسد

فریب جلوة دنیا نمی‌توان خوردن

به دست اگر رسد این لقمه تا دهن نرسد

زیان خویش به از سود غیر دان فیّاض

درین قمار که بردن به باختن نرسد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode