کس جان ز زخم خنجر مژگان نمیبرد
تا زهر چشم یار به درمان نمیبرد
شب نیست کز چکیدة مژگانم آسمان
از دامنم ستاره به دامان نمیبرد
جز خضر خطّ یار که سیراب لعل اوست
یک تشنه ره به چشمة حیوان نمیبرد
کو بخت آنکه گوشة دامن کند شکار
دستی که ره به سوی گریبان نمیبرد!
گل بیقرار نالة پرواز بستهایست
داغم که کس قفس به گلستان نمیبرد
چون دادِ دل ز جلوة دیوانگی دهد
مجنون من که ره به بیابان نمیبرد!
تا صبح خاطر سر زلفش مشوّش است
یک شب مرا که خواب پریشان نمیبرد
من چون کنم که بر سر بازار وصل دوست
کس دین نمیستاند و ایمان نمیبرد!
در هر دم است صد خطرم در کمین دین
ایمان زاهدست که شیطان نمیبرد
داند زبان مور سلیمان من ولی
این مور ره به بزم سلیمان نمیبرد
فیّاض التفات عزیزان چه شد که هم
یک جذبه از قمم به صفاهان نمیبرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دردی است در دیار که درمان نمیبرد
هر دل که در فتاد بدو جان نمی برد
گفتم زطیبت او را، چندین عتاب چیست
آهسته آ. بکار که چندان نمی برد
من در نصیحت دل از آنجا که راستی است
[...]
چشم تو دل به شیوه پنهان نمی برد
دزدیده این متاع به دکان نمی برد
گر در گلوی خامه بریزند آب خضر
مکتوب اشتیاق به پایان نمی برد
شبنم کند به دامن پاکم چو گل نماز
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.