چشم تو دل به شیوه پنهان نمی برد
دزدیده این متاع به دکان نمی برد
گر در گلوی خامه بریزند آب خضر
مکتوب اشتیاق به پایان نمی برد
شبنم کند به دامن پاکم چو گل نماز
بلبل چرا مرا به گلستان نمی برد
زین خنجری که برق تجلی فسان زده است
موسی اگر مسیح شود جان نمی برد
بیهوده حلقه بر در دل می زند نسیم
این غنچه ره به خنده چو پیکان نمی برد
پیچیده آه ودود زلیخا به باد مصر
زان بوی پیرهن سوی کنعان نمی برد
طومار زلف یار که عمرش دراز باد
دل را ز دست من به چه عنوان نمی برد
آن را که ذوق تنگدلی در بغل گرفت
لذت ز سیر چاک گریبان نمی برد
بی اختیار عشق به دل پای می نهد
سیل انتظار رخصت دربان نمی برد
ای بوسه لب بگز که هنوز از هجوم شرم
راهی به غنچه دهنش پان نمی برد
صائب سخن به بزم ظفرخان چه می بری
حکمت کسی به خطه یونان نمی برد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دردی است در دیار که درمان نمیبرد
هر دل که در فتاد بدو جان نمی برد
گفتم زطیبت او را، چندین عتاب چیست
آهسته آ. بکار که چندان نمی برد
من در نصیحت دل از آنجا که راستی است
[...]
کس جان ز زخم خنجر مژگان نمیبرد
تا زهر چشم یار به درمان نمیبرد
شب نیست کز چکیدة مژگانم آسمان
از دامنم ستاره به دامان نمیبرد
جز خضر خطّ یار که سیراب لعل اوست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.