گنجور

 
فیاض لاهیجی

تنها نه ز زلفت دلم آرام ندارد

خود کیست که سر در پی این دام ندارد!

شمشاد قدان جمله به بالای تو نازند

سروی چو قدت گلشن ایّام ندارد

سررشتة پاس دل ما خوب نگه دار

یک مرغ چنین زلف تو در دام ندارد

سودای دو چشم تو نرفت از سر و ناصح

در شیشه دگر روغن بادام ندارد

گرد لب شیرین تو گردم که ادایی

بی‌چاشنی تلخی دشمنام ندارد

ناصح سر اندیشة تدبیر مرنجان

پروای کسی این دل خود کام ندارد

قدّی که نباشد روش جلوة نازش

مانند قبایی است که اندام ندارد

ماییم و ره بیرهی عشق که هرگز

آغاز ندانسته و انجام ندارد

بی‌مرحله ره رو که اگر همره شوقی

صد مرحله اندازة یک گام ندارد

کافر بچه‌ای باز مگر زد ره فیّاض

کز کعبه همی آید و اسلام ندارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

آنی که چو تو گردش ایام ندارد

سلطان چو تو معشوق دلارام ندارد

چون دانهٔ یاقوت تو گل دانه ندارد

چون دام بناگوش توبه دام ندارد

بادی نبزد در همه آفاق که از ما

[...]

نظیری نیشابوری

عشقست طلسمی که در و بام ندارد

آن کس که ازو یافت نشان نام ندارد

بس حله الوان به قد عشق بریدند

یک جامه به اندازه اندام ندارد

بادی که وزد وجد کند مست محبت

[...]

کلیم

میخانه چو من رند نکو نام ندارد

از می کشیم شکوه لب جام ندارد

از ثابت و سیاره گردون بحذر باش

کاین مزرعه یکدانه بیدام ندارد

هر سنگ که خورد از کف اطفال نگهداشت

[...]

صائب تبریزی

پروای خط آن عارض گلفام ندارد

از سادگی این صبح غم شام ندارد

پاس دل خود دار که آن زلف گرهگیر

یک دانه بغیر از گره دام ندارد

با دوری دلها چه کند قرب مکانی

[...]

واعظ قزوینی

آغاز محبت دگر انجام ندارد

این صبح قیامت ز قفا شام ندارد

در عالم تجرید، ره حرص وهوس نیست

این بادیه امن دد و دام ندارد

خواهد ز بس آیینه ببیند رخ خوبت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه