گر تو پنداری بتان را بیوفایی نیست هست
وربگویی در میان رسم جدایی نیست هست
گر گمان داری که خوبان را غم دل نیست هست
ور بگویی هم که کافر ماجرایی نیست هست
گر گمان داری که هجران کمتر از مرگست نیست
ور بگویی کز اجل بدتر جدایی نیست هست
گر تو گویی عشق را از عقل پروا هست نیست
وربگویی عقل اینجا روستایی نیست هست
گر گمان داری که عشق از پارسا دورست نیست
وربگویی عشق مرگ پارسایی نیست هست
گر تو پنداری نگاهش آشنای ماست نیست
ور بگویی در نگاهش آشنایی نیست هست
ای که هرگز نالة زار مرا نشنیدهای
گر گمان داری که جرم نارسایی نیست هست
گر گمان داری که هر چند آفتاب انوری
بیجمالت چشم ما بیروشنایی نیست هست
گر کسی را این گمان باشد که گمراه ترا
با وجود گمرهی صد رهنمایی نیست هست
گر بگویم من که اشکم را روایی هست نیست
ور بگویم ناروایی را روایی نیست هست
ای که گفتی بهترست از دیگران فیّاض ما
ور گمان داری که کمتر از سنایی نیست هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر تو پنداری ترا لطف خدایی نیست هست
بر سر خوبان عالم پادشایی نیست هست
ور چنان دانی که جان پاکبازان را ز عشق
با جمال خاکپایت آشنایی نیست هست
ور گمانت آید که گاه دل ربودن در سماع
[...]
ایکه گوئی شاه خوبانرا وفائی نیست، هست
ویکه گوئی درد هجران را دوائی نیست، هست
ایکه گوئی خضر و اسکندر همه افسانه بود
در جهان سرچشمه آب بقائی نیست، هست
اینهمه رخشنده گوهر از کجا گردد پدید
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.