گنجور

 
فصیحی هروی

خوشا وقت قلم کز دست فیضت

به خورشید معانی شد برومند

شود گم در شکر اوراق دفتر

لب کلکت کند گر یک شکرخند

ولی در کیش ما گر مرده‌ای را

کنی زنده بدانیمت هنرمند

هنرمندی اگر شاخ وفا را

کنی بر شاخسار میوه پیوند

تو می‌خوانی مرا چشم خود از لطف

سبل در چشم خود زین بیش مپسند

 
 
 
ناصرخسرو

در درج سخن بگشای بر پند

غزل را در به دست زهد در بند

به آب پند باید شست دل را

چو سالت بر گذشت از شست و ز اند

چو بردل مرد را از دیو گمره

[...]

انوری

یکی و پنج و سی وز بیست نیمی

وگر قدرت بود فرسنگکی چند

چو زین بگذشت و ما و مطرب و می

گناه از بنده و عفو از خداوند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه