گنجور

 
فصیحی هروی

قاصد آورد مرا نامه‌ای از حضرت دوست

گنج باد آورد آن نامه و آن باد مراد

نه بدان‌سان که بود شیوه ارباب مجاز

قدری کاغذ پیچیده پر از مد مداد

نامه‌ای نامیه سبزه باغ تحقیق

نامه‌ای نقش طراز چمن استعداد

نامه‌ای خانه هر دیده ز نورش معمور

نامه‌ای کشور هر دل ز سوادش آباد

سطرها شاخ گل و لفظ گل و معنی گل

شاخ ازین بار گران راست نیارد استاد

خرده‌های یرقان داده گلش را در جیب

از بهار نفسی بود سراسر دل شاد

خواندم و رفت عبارات به روی نفسم

به شکوهی که رود تخت سلیمان بر باد

بوسه دادم قدم قاصد و شرمنده شدم

بوسه دادن بود امساک که جان باید داد