ای سیدی که نور سیادت ز روی تو
رخشد چنان که از تتق صبح آفتاب
طفلان شوخطبع معانی ز خاطرت
عریان چو سوی صفحه شتابند بی حجاب
ناموس دودمان سخن چون که کلک تست
بافد به رویشان ز نفس عنبرین نقاب
لفظی که فیض طبع تو معنی درو نریخت
نزد خرد شکسته سفالیست بیشراب
تبخاله جوشد از لب نازکدلان فکر
در عهد تو گر از قدح گل خورند آب
اکسیری ضمیرت از اکسیر فکر ساخت
خورشید از صحیفه و از دوده زر ناب
طبعم که گاه نغمه طراری به بزم فکر
شرمندهتر ز تار گسسته است در باب
دارد شکستهتر ز دل من نوایکی
گر خود همه خطاست به گوشت بود صواب
روشن دل تو کش به هزار آب و تاب ساخت
معمار «کن» ز خشت و گل صبح و آفتاب
گویند تیره شد ز دم دود مشربم
ز آن گونه کآفتاب ز گستاخی سحاب
انکار خود نمیکنم اما ز حضرتت
دارم سوالکی ز کرم لطف کن جواب
تو خود همان شگرف بهاری که خون خشک
در داغ لاله از نم خلقت شود گلاب
من هم نه زلف دلبر و نه شاهد غمم
کز من به هرزه خانه دلها شود خراب
پس من چرا به هرزه گشایم زبان خویش
با تشنگان نزاع کنم بر سر سراب
ای خوش متاعتر دلت از کاروان مصر
دیگر مریز در قدح شکوه زهر ناب
خود زهر گفتم و ز محبت خجل شدم
شهدست در مذاق شهید وفا عتاب
چون شانه صد زبان شدهام تا قسم خورم
اما به زلف دوست نه با آیت و کتاب
کز من بغیر مهر و وفا هیچ سر نزد
شرمنده نیستم ز محبت به هیچ باب
مانا که در دل تو گذشتم که تیره شد
آن بوسه گاه رحمت ازین آیت عذاب
ور زآنکه عذرهای منت دلپذیر نیست
ختم سخن کنم به یکی حرف ازین کتاب
من جاهلم ز جهل نخیزد بجز خطا
تو عاقلی ز عقل نزیبد مگر صواب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به ستایش فردی بزرگ و با فضیلت میپردازد. او لقب سیادت و نور را به این فرد میدهد و از تأثیر کلام و بیان او بر معانی و خلاقیتهای ادبی سخن میگوید. شاعر از زیباییهای سخنانش و تأثیر روحانی که بر دلها میگذارد، سخن میگوید و اشاره دارد که کلام او همچون عطر و عنبر است. او به مبارزه با زوال و اندوه میپردازد و ناتوانی خود را در ابراز عشق و احساسات معرفی میکند. به طور کلی، شاعر با زبان استعاری و مضامین زیبا از عشق، خلوص و خلاقیت در کلام فرد بزرگوار یاد میکند و بر جهل و نادانی خود در مقایسه با خرد و دانش آن فرد تأکید مینماید.
هوش مصنوعی: ای آقایی که نور و شکوه سروریات از چهرهات میتابد، همچنان که نور صبحگاهی از طلوع آفتاب میدرخشد.
هوش مصنوعی: کودکان شوخ و بازیگوش بیپروا از ذهن تو به سمت صفحه می شتابند و به راحتی خود را نشان میدهند.
هوش مصنوعی: سخن و کلامی که از تو برمیآید، به اندازهای با ارزش و زیباست که مانند عطری خوشبو بر چهرهها مینشیند و جانها را متاثر میکند.
هوش مصنوعی: آنچه تو با ذوق و استعداد خود میگویی، مانند سفالی شکسته و بیقیمت است که در آن هیچ چیز ارزشمندی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر لبههای نازکدلان از محبت و عشق تو لب باز کنند، مانند جوشیدن تبخال، اندیشههای نیکو و خوبیها در دل آنها شکل خواهد گرفت، حتی اگر از زیباییها و لذتهای زندگی بهرهمند شوند.
هوش مصنوعی: عمق وجودت به وسیله اندیشهای خلاق و نابی به وجود آمده و مثل خورشید که از کلمات و طراحیهای لطیف زنده میشود، ارزشمند و درخشان است.
هوش مصنوعی: طبع من گاهی به زیبایی و شگفتی فکر میکند، اما در اینجا بیشتر از همیشه شرمسار از ناتوانیام هستم.
هوش مصنوعی: عشقم به قدری عمیق و رنجآور است که حتی اگر همه چیز ظاهراً نادرست به نظر برسد، باز هم برای تو صدای درست و روشنی دارد.
هوش مصنوعی: دل روشن تو با ظرافت و زیبایی خاصی طراحی شده است، مانند معمارانی که از صبح و تابش آفتاب با خشت و گل، اثر هنری میسازند.
هوش مصنوعی: میگویند به خاطر دود مشربم، خورشید به خاطر جسارت ابرها، تیره و کدر شده است.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم وجود خود را انکار کنم، ولی از تو سوالی دارم: خواهش میکنم لطف کرده و جوابم را بده.
هوش مصنوعی: تو خود همان زیبایی بهاری هستی که خون خشکیده در داغ گلهای لاله را به گلاب تبدیل میکند.
هوش مصنوعی: من نه مانند دلبر زلفی دارم و نه به اندازه شاهد، غم و اندوهی که باعث ویرانی دلها شود.
هوش مصنوعی: چرایی این که چرا زبانم را به کلام بیهوده باز کنم و با کسانی که فقط به سرابی مینگرند، به جدل بپردازم، برایم مبهم است.
هوش مصنوعی: ای دل تو چه زیبا و باارزش هستی، بهتر از هر کالای دیگر. پس مانند کاروان مصر، که در آن زندگی اشرافی جریان دارد، با بیتوجهی نه به خودت و نه به دیگران آسیب نزن و در هر اقدامی از زیبایی و شکوهمندی دل دوری کن.
هوش مصنوعی: من از خود زهر گفتم و از محبت شرمنده شدم، که در طعم آن، شهد شیرین وفای شهیدان حس شده است.
هوش مصنوعی: من مانند شانهای که صد زبان دارد، میخواهم قسم بخورم، اما این قسم را به موی دوست خواهم خورد، نه با نشانهها و نوشتهها.
هوش مصنوعی: من از هیچکس جز محبت و وفا سخنی نمیپذیرم و از عشق به کسی شرمنده نیستم.
هوش مصنوعی: من در دل تو جاودانه شدم، ولی آن بوسهای که نشانهی رحمت بود، حالا به خاطر این نشانهی عذاب، تیره و تار شده است.
هوش مصنوعی: اگرچه عذرهایی که میخواهم بیاورم خوشایند نیست، اما سخن را با یک جمله از این کتاب به پایان میرسانم.
هوش مصنوعی: من نادان هستم و از نادانیام تنها خطا برمیخیزد، اما تو که عاقل هستی، از عقل خود جز کار درست و صحیح به عمل نمیآوری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا کی کنی عذاب و کنی ریش را خضاب؟
تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب؟
گفتم متاب زلف و مرا ای پسر متاب
گفتا که بهر تاب تو دارم چنین بتاب
گفتم نهی برین دلم آن تابدار زلف
گفتا که مشک ناب ندارد قرار و تاب
گفتم که تاب دارد بس با رخ تو زلف
[...]
ای باز کرده چشم و دل خفته را ز خواب،
بشنو سؤال خوب و جوابی بده صواب:
بنگر به چشم دل که دو چشم سرت هگرز
دیدهاست چشمهای که درو نیست هیچ آب
چشمهست و آب نیست، پس این چشمه چون بُوَد؟
[...]
چون از فراق دوست خبر دادم آن غراب
رنگ غراب داشت زمانه سیاه ناب
چونانکه از نشیمن بر بانگ تیر و زه
بجهد غراب ناگه جستم ز جای خواب
از گریه چون غرابم آواز در گلو
[...]
ای تیغ تو کشیده ترا ز تیغ آفتاب
ای نجم دین و از تو به کفر اندر اضطراب
با همت تو وهم نداند برید راه
با هیبت تو دهر نیارد چشید خواب
حکم ترا مطیع بود روز و شب فلک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.