گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فصیحی هروی

شب بی‌خبرم حرف فراقت به زبان رفت

گوشم به خروش آمد و هوشم به فغان رفت

روید چو ز خاکم جگر پاره بهاران

دانند که بر ما چه ز بیداد خزان رفت

ز آن غنچه طلب نکهت همت که لب خویش

نالوده به یک خنده ز گلزار جهان رفت

بیهوده درین بادیه مشتاب که از شوق

نقش قدم کعبه روان هم پی‌شان رفت

بگداخت ز بس از تب هجر تو فصیحی

شب سوی عدم دست به دامان فغان رفت